در سالهای اخیر، از «اینِسا آرمانْد» (Inessa Armand) به عنوان معشوقه لنین نام برده میشود.
او نقش مهمی در انقلاب کمونیستی شوروی داشت و یکی از معدود معتمدان لنین بود.
اینسا در پاریس با لنین و همسرش، نادیا آشنا و مجذوب عقاید و کاریزمای لنین شد.
نامهها و مکاتبات وی با لنین حکایت از رابطه عاطفی این دو دارد، و همین باعث شد تا نقش سیاسی وی در حاشیه قرار گرفته و تا سالها مورد غفلت واقع شود. استالین، به طور خاص، سعی در پاک کردن نقش او در انقلاب شوروی داشت.
او دست راست لنین بود و مسئولیتهای مهمی بر عهده داشت و به خاطر لنین به زندان افتاد.
جالب این که نادیا هم از نقش پررنگ و حضور اینسا در زندگی لنین، ابراز خوشحالی و رضایت میکرده.
وی در ۴۶ سالگی و در اوایل انقلاب شوروی بر اثر بیماری درگذشت و اولین زنی است که با مراسم و احترام ویژه در میدان سرخ مسکو دفن شد.
درباره عهدنامههای گلستان (۱۸۱۳) و ترکمنچای (۱۸۲۸) بین ایران رو روسیه، بسیار گفته شده و میشود.
با این وجود، متن این قراردادهای مهم تاریخی، به راحتی در دسترس نیست و مطالب موجود، عموما حاوی تحلیلها و قضاوتهای شخصی نگارندگان است.
تا آنجا که من اطلاع دارم، نسخه عهدنامه گلستان در ایران مفقود شده و نسخه عهدنامه ترکمنچای موجود در ایران، ناقص است.
برای اولین بار تصاویر این دو عهدنامه مهم را منتشر میکنم. اگرچه فایلها را قبلا در اختیار موسسه همشهری و گنجینه بانک ملی ایران قرار داده بودم.
این تصاویر، اسکن نسخههای اصلی است که از آرشیو وزارت امور خارجه روسیه استخراج شدهاند.
امیدوارم انتشار این فایلها، مورد توجه علاقمندان و متخصصان قرار بگیرد و به فهم بهتر این قراردادها کمک کند.
بهروز بهادری فر
پینوشت: انتشار اسکن عهدنامههای گلستان و ترکمنچای بازتاب زیادی داشت. اغلب پیغامها مربوط به تهیه متن پیاده شده این قراردادها بود.
خوشبختانه مطلع شدم که نشر پرنده، به مدیریت همکلاسی و دوست عزیز و قدیمیام، آقای عباس حسیننژاد که در تهیه نسخه الکترونیکی مشارکت و همفکری داشتند، این دو عهدنامه را در قالب یک کتاب نفیس منتشر کردهاست.
علاقمندان میتوانند برای تهیه این کتاب با انتشارات پرنده تماس بگیرند.
عهدنامههای ایران و روسیه؛ گلستان و ترکمنچای – متن کامل
انتشارات پرنده
ویراستاران: آقایان محمدرضا بهزادی و رضا کسروی
تلفن: ۰۹۱۲۱۷۵۷۱۴۲ لینک خرید کتاب: نشر پرنده
یکی دو سال پیش، بیمارستانی در هلند، مجسمهای در کنار ورودی ساختمان نصب کرد که نماد انتظار بیماران در مطب پزشک باشد.
این مجسمه به سرعت در روسیه و اوکراین محبوب شد و اسم «ژْدون» (Zhdun) را برایش انتخاب کردند که میشود آن را «تنبل خان» ترجمه کرد.
بر خلاف ایده اصلی مجسمه ساز هلندی که مفهومی مثبت را منتقل میکرد، روسها به جنبه منفی آن علاقه نشان دادند و از او نماد تنبلی و بی تحرکی ساختند. نماد شخصی که پا ندارد، دست روی دست میگذارد و منتظر است کارها خود به خود جلو برود و درست شود.
ظرف مدت کوتاهی، «ژْدون» در طنزهای سیاسی و اقتصادی و… مورد استفاده قرار گرفت. مثلا مردم تصویر «ژْدون» را کنار ورزشگاه یا تونل یا ساختمانی که مدتهاست قرار بوده ساخته شود مونتاژ میکنند. یا کنار وعدههای مسئولان دولتی که سالهاست قرار بوده عملی شود و نشده. یعنی «حالا بشین تا درسته بشه.»
کاری شبیه مونتاژ تصویر آقای عباس جدیدی در موقعیتهای مختلف برای تاکید بر «افق زاویه دید».
اگر «ژْدون» ایران بود و عکسش را کنار آزادراه تهران-شمال مونتاژ میکردند، قطعا زبان باز میکرد که «بابا انقدرا هم تنبل نیستم!».
«ژْدون» به قدری محبوب شده که شرکتی روس، حق برند این مجسمه را خریده و عروسک و تی شرت و… او را وارد بازار کرده و قصد دارد کارتون و انیمیشن هم از او بسازد. برای او حتی دوست دختر و خانواده هم درست کردهاند.
رقص اسیران پارسی در دربار روسیه – اپرای «خاوانشینا» اثر آهنگساز روس «مادِست موسورگسکی»
دانلود ویدئو (۱۴ مگابایت): https://goo.gl/tgA52k
حدود ۳۴۰ سال پیش در روسیه (تقریبا همزمان با اواخر دوران صفوی در ایران)، تزار «الکسی اول» فوت میکند. او از همسر اول و دوم خود چندین دختر و پسر داشته. به همین دلیل برای چند سالی بین خانواده دو همسر، جنگ قدرت سر می گیرد.
«فئودور» و «ایوان» از ازدواج اول و «پتر» از ازدواج دوم، کاندیداهای اصلی نشستن بر تخت قدرت بودند.
ابتدا «فئودور» پسرش از ازدواج اول، تزار میشود، اما زود فوت میکند.
در این میان «سوفیا»، خواهر «فئودور»، بر خلاف عرف آن زمان و نقش کمرنگ زنان در قدرت، تلاش میکند تا «ایوان»، برادر تنیاش تزار شود و برادر ناتنیاش «پتر» (پتر کبیر) به قدرت نرسد.
اختلافات خانواده دو همسر تزار «الکسی اول» بالا میگیرد و باعث بروز شورش «استرلتسی» (Streltsy) یا نیروهای نگهبان دربار (کرملین) میشود.
مسافرانی که به میدان سرخ رفته باشند، احتمالا مردانی را که برای کسب درآمد، لباس زرد و قرمز رنگ سربازان «استرلتسی» پوشیده و تبر به دست، کنار ورودی میدان سرخ میایستند را دیدهاند.
«سوفیا» با پرنس «ایوان خاوانسکی»، فرمانده «استرلتسی» (Streltsy) دست به یکی کرده و جانشین موقت «ایوان» و «پتر» که هر دو کم سن و سال بودند، میشود. در عمل، همه کاره دربار.
اما پرنس «ایوان خاوانسکی» که خود سودای قدرت در سر داشت، به مخالفت با «سوفیا» بر میخیزد و به «راسکولنیک» ها (Raskolnik) یا همان «باورمندان قدیم» قول میدهد در صورت به قدرت رسیدن، اصلاحات مذهبی را ملغی کند.
حدود ۲۰ سال قبل از این ماجرا، «نیکون» اسقف اعظم روسیه با حمایت تزار و به منظور همسان سازی با دیگر کشورهای ارتودوکس، دست به اصلاحاتی در مذهب ارتودوکس روسیه زده بود. از جمله مهم ترین این اصلاحات می توان به صلیب کشیدن با «سه انگشت» به جای «دو انگشت» و همین طور تغییر در املای کلمه «مسیح» اشاره کرد.
عده ای از معتقدان مسیحی این «بدعت» ها را کفر تلقی کرده و به شدت به مخالفت با این اصلاحات برخاستند. این عده به «راسکولنیک» ها یا «باورمندان قدیم» مشهور شدند.
اما تاریخ به شکل دیگری رقم خورد.
پرنس «ایوان خاوانسکی» و پسرش توسط فرمانده جدید نیروهای «استرلتسی» اعدام شدند.
«سوفیا» به صومعه «نووودویچی» در مسکو تبعید شد و بعد از ۶ سال زندگی به سبک راهبان، در صومعه جان سپرد.
خیلی از «راسکولنیک» ها به طور دست جمعی خودکشی کردند، و اصلاحات مذهبی به قوت خود باقی ماند.
و در نهایت، «پتر» کوچک، تزار روسیه و «پتر کبیر» شد و روسیه مدرن و متمایل به غرب را پایه گذاری کرد.
حدود ۲۰۰ سال بعد از این ماجرا، «مادِست موسورگسکی» (Modest Mussorgsky) آهنگساز روس که تمایل شدیدی به بازگشت به «روسیه اصیل» و زدودن آثار فرهنگ غرب از روسیه داشت، با الهام از این داستان، اپرای «خاوانشینا» (Khovanshchina) را شروع کرد، اما او که در سالهای آخر زندگی به الکل اعتیاد پیدا کرده و دچار فقر شدید شده بود، نتوانست آن را به پایان برساند.
در نهایت، آهنگساز برجسته روس، «نیکولای ریمسکی-کورساکف» (Nikolai Rimsky-Korsakov) این اپرا را تکمیل کرده و به اجرا رساند.
در صحنه ای از این اپرا، پرنس «ایوان خاوانسکی» دخترکان اسیر پارسی را صدا میکند تا برایش برقصند. بعد از رقص، پرنس خنجر خورده و کشته میشود.
در این ویدئو (متعلق به سال ۱۹۵۹ در تئاتر «بالشوی» مسکو)، نقش رقصنده اصلی پارسی را «مایا پلیستسکایا» (Maya Plisetskaya) جوان، یکی از معروفترین رقصندههای دنیا اجرا میکند.
حکومت کمونیستی شوروی، به خصوص در دوران استالین، با نفوذ خیلی از مظاهر فرهنگی و هنری غرب به شدت مقابله میکرد. علاوه بر این، به دلایل عقیدتی و امنیتی، سانسور شدید بر کلیه تولیدات فرهنگی و هنری اعمال میشد و بسیاری از هنرمندان و نویسندگان برای بیان هنری با محدودیت مواجه بودند.
به عبارت دیگر، نه فقط اقتصاد، که هنر و فرهنگ هم دولتی بود و هنرمندان میتوانستند فقط در چارچوب مورد نظر حکومت فعالیت کنند.
به عنوان مثال، موسیقیهای جاز، بلوز، بوگی ووگی، راک و… غیرمجاز بود و از انتشار آثار خیلی از خوانندگان مطرح غربی در شوروی جلوگیری میشد.
حتی آثار خود نویسندگان و هنرمندان روس هم که مهاجرت میکردند، غیرمجاز اعلام شده و به کلی ممنوعالکار میشدند.
یا مثلا آثار خوانندهای به دلیل این که ادعا شده همجنسگراست، از بازار جمع شده و خود وی را هم زندانی کرده و به «گولاگ» (تبعیدگاه در مناطق دوردست) میفرستادند.
با وجود همه این فشارها، آثار هنری غربی، به روشهای مختلف در کشور دست به دست میشد.
یکی از این روشها، «موسیقی روی استخوان» بود.
در سال ۱۹۴۶ و بعد از جنگ جهانی دوم که به پیروزی شوروی بر آلمان نازی انجامید، فردی اهل لهستان، از آلمان با خود دستگاه تولید صفحه گرامافون به «سنت پترزبورگ» («لنینگراد» آن زمان) میآورد.
تولید صفحه گرامافون در انحصار حکومت بود و صفحه خام «وینیل» در دسترس نیست. اما این فرد لهستانی، مغازهای باز میکند و با رقمی ناچیز، صدای مشتریان را برای یادگاری و سوغاتی، روی ورقهای رادیولوژی (اشعه ایکس) ضبط میکند.
یعنی سوزن مخصوص ضبط صدا، به جای صفحات پلاستیکی مخصوص گرامافون، ورق رادیولوژی را خراش داده و صدا روی این ورقها ثبت میشده.
در زمان شوروی، رادیولوژی زیاد انجام میشده و به دلیل آتشزا بودن، بیمارستانها ملزم بودند بعد از یک سال این ورقها را معدوم کنند. بنابراین ورق رادیولوژی به وفور در دسترس بوده و با یک بطری ودکا، میشده چندین کیلو ورق رادیولوژی تهیه کرد.
تجارت این فرد مبتکر میگیرد، اما نه به خاطر ضبط صدای مشتریان، که به خاطر تکثیر موسیقی غیرمجاز و زیرزمینی!
او شبها به تکثیر موسیقی غربی میپرداخت و به مشتریان شناخته شده خود میفروخت.
دو نفر از مشتریان این فرد، با هم تصمیم میگیرند با مهندسی معکوس، این دستگاه آلمانی را تولید کنند و موفق هم میشوند و به این ترتیب و به مرور زمان، تکنولوژی آن در سنت پترزبورگ و دیگر شهرها دست به دست میشود و افراد بیشتری به تکثیر موسیقی مشغول میشوند.
ورق رادیولوژی، بر خلاف صفحات گرامافوق وینیل، خیلی سبک و قابل انعطاف است و تعداد زیادی از آنها در جیب و آستین جا میشود. قیمت ناچیز آن هم مزید بر علت شده و این تجارت رونق میگیرد. هرچند که کیفیت صدای این ورقها، بسیار پایین بوده و بعد از ۵ تا ۱۰ بار شنیدن، عملا غیر قابل استفاده میشده.
یک نمونه با کیفیت موسیقی روی استخوان
به این طریق بوده که موسیقیهای غیرمجاز و زیرزمینی خارجی و داخلی، در دسترس افراد بیشتری، به خصوص نسل جوان قرار میگیرد و آثار گروههای مطرح غربی مانند«بیتلز» در شوروی به گوش مردم میرسد.
حتی بعضی از خوانندگان و اهالی موسیقی، از این روش برای معرفی آثار خود بین مردم استفاده میکنند. که البته تحت تعقیب قرار گرفته و در صورتی که دستگیر می شدند، تا ۷ سال حبس میگرفتند.
از آنجا که روی ورقها تصویر اسکلت و استخوان و دنده نقش بسته بوده، این صفحات به «دنده» یا «استخوان» معروف میشوند.
این اسم از این جهت جالت توجه است که لذت موسیقی، روی تصاویری از استخوان بیماران درد و رنج کشیده ثبت میشود.
دولت در چندین عملیات ضربتی، همه تولید و پخش کنندگان را دستگیر و زندانی میکند. اما تا چند سال بعد از مرگ استالین، مردم همچنان به تکثیر موسیقی غیرمجاز ادامه میدهند. تا این که در اواخر دهه ۶۰ میلادی، دستگاههای جدید و با کیفیتتر ضبط و پخش موسیقی، به مرور جایگزین گرامافون شده و سختگیریهای دولت هم کمتر میشود.
امروز استالین نیست، اما موسیقی «غیرمجاز» همچنان هست.
دیدار استالین با محمدرضا شاه پهلوی در حاشیه «کنفرانس تهران»، آذر ۱۳۲۲ خورشیدی
از چپ به راست: محمد ساعد، نخست وزیر وقت
ژوزف استالین، رهبر شوروی
محمدرضا پهلوی، شاه ایران ویچیسلاو مولوتوف، وزیر امور خارجه شوروی میخاییل ماکسیموف، مشاور سفارت شوروی در ایران
گفته می شود که این آگهی که به «ذرت آوازخوان» مشهور شده، اولین آگهی تلویزیونی شوروی است که در سال ۱۹۶۴ (حدود ۵۰ سال پیش) ساخته و پخش شده.
«نیکیتا خروشُف» رهبر شوروی که بعد از استالین به قدرت رسید، مصرانه پیگیر کاشت ذرت در اتحاد جماهیر شوروی بود. طی سفری که به آمریکا داشت، از مزارع ذرت بازدید کرد و با یک کشاورز و تاجر آشنا شد که به شوروی ۵ هزار تن بذر ذرت فروخت. این آگهی هم در راستای ترویج و تبلیغ مصرف ذرت است.
مضمون این آگهی موزیکال این است:
سرآشپز داره میگه: اگر میخوای سلامت باشی و صد سال زندگی کنی، برو رستوران غذا بخور.
بعد چند تا بلال ذرت میان داخل و میگن ما از آذربایجان، یه جای گرم در جنوب شوروی اومدیم. ما رو هم به منوی غذاهات اضافه کن.
ولی سرآشپز قبول نمی کنه.
بعد بلال ها ذرت، غذاهایی که می شه از ذرت درست کرد رو اسم می برن.
آخر سر سرآشپز قبول می کنه و میگه خیلی هم عالی!
طی سال های بعد از پخش این آگهی تا فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۱ میلادی، هزاران آگهی از تلویزیون پخش شد که در اوایل بیشتر تبلیغات آموزشی – اجتماعی بودند و در قالب برنامه های چند دقیقه ای تولید می شدند. اما به مرور زمان، به شکل آگهی های کوتاه تجاری محصولات و فروشگاه های دولتی درآمدند.
اولین آگهی تجاری در سینما هم درباره شکلات بود که در سال ۱۹۷۲ در سنت پترزبورگ پخش شد و کارگردانی آن را «نیکیتا میخالکوف» بر عهده داشت.
یکی از شاهکارهای ادبیات روسیه، «قلب سگی» نوشته «میخاییل بولگاکوف» است.
این رمان را «بولگاکوف» چند سال بعد از انقلاب اکتبر شوروی نوشت، اما به دلیل تمسخر خلاقانه وضعیت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی انقلاب، تا بیش از ۶۰ سال اجازه انتشار پیدا نکرد.
داستان از این قرار است که یک پزشک، مغز یک انسان را به یک سگ پیوند می زند. سگ به شکل انسان در می آید، ولی آن قدر برای دکتر و دیگران مشکلات درست می کند و عرصه به همه تنگ می شود که در نهایت با عمل جراحی مجدد، او را دوباره به شکل سگ در می آورد.
نویسنده می خواهد بگوید که این قلب است که انسان را می سازد و نه مغز. در واقع «شاریک»، این «موجود آزمایشگاهی» و شخصیت فانتزی داستان، همان انقلاب شوروی است که زندگی مردم را مختل کرده است.
زمان خلق این اثر،«بولگاکوف» تنها ۳۴ سال داشت، با این وجود این رمان کوتاه، یکی از خلاقانه ترین آثار ادبی روسیه است.
بهترین ترجمه فارسی «قلب سگی» را «نشر ماهی» با ترجمه آقای «آبتین گلکار» منتشر کرده است.
«مرشد و مارگاریتا» اثر معروف دیگری از این نویسنده است که در ایران هم معروف است.
این ویدئو، قطعه کوتاهی است از فیلمی با همین عنوان که کمی قبل از فروپاشی شوروی و در زمان اصلاحات و آزادی نسبی «گورباچف» ساخته شد.
ایران ناخواسته درگیر جنگ جهانی دوم شد و توسط آمریکا، انگلستان و روسیه مورد حمله و اشغال قرار گرفت.
رضاشاه برکنار شد و محمدرضا شاه به قدرت رسید و خاک ایران به مدت چند سال برای ارسال تدارکات نظامی به شوروی مورد استفاده قرار گرفت.
در «کنفرانس تهران» که در سفارت روسیه در تهران برگزار شد (۱۹۴۳)، «چرچیل»، «روزولت» و «استالین» توافق کردند که ظرف ۶ ماه بعد از پایان جنگ جهانی دوم و شکست آلمان، نیروهایشان را از ایران خارج کنند.
اما برخلاف توافق، شوروی نه تنها نیروهایش (ارتش سرخ) را از آذربایجان ایران خارج نکرد، بلکه به حمایت و پشتیابی از «فرقه دموکرات آذربایجان» و «جمهوری مهاباد» پرداخت.
شوروی همین سیاست را در اروپای شرقی به کار گرفته بود و مناطق اشغالی را با تشکیل حکومت های کمونیستی، تحت کنترل خود نگه میداشت.
«قوام السلطنه» ۷۰ ساله، نخست وزیر محمدرضا شاه پهلوی، به مسکو سفر کرد (۱۹۴۶) و توسط «مولوتوف» وزیر امور خارجه شوروی مورد استقبال قرار گرفت. وی در دیدار با استالین قول داد تا در قبال خروج ارتش سرخ از ایران، امتیاز نفت شمال را از مجلس برای شوروی بگیرد. این در حالی بود که قوام میدانست این امتیاز توسط مجلس تایید و عملی نخواهد شد و چنین هم نشد.
چند ماه بعد، اشرف پهلوی هم به مسکو سفر کرد (۵ ژوئن ۱۹۴۶) و در دیداری با استالین، از ادامه حضور نیروهای شوروی در ایران ابراز نارضایتی کرد.
سفر اشرف پهلوی ۲۷ ساله، در ظاهر برای بازدید از بیمارستانهای مسکو و به عنوان رییس افتخاری جمعیت شیر و خورشید سرخ ایران (جمعیت هلال احمر) بود و نشان پرچم سرخ کار را نیز دریافت کرد.
در پایان این دیدار، استالین به وی یک پالتو خز گرانقیمت هدیه کرد.
در نهایت به خاطر فشار آمریکا و سازمان ملل، ارتش سرخ شوروی از ایران خارج شد و با برداشته شدن حمایت شوروی، گروههای تجزیه طلب شمال غرب کشور هم سرکوب شدند.