دم سحر یه روز تابستون
چشمم به باغ همسایه افتاد.
یه دختر سبزه اهل مولداوی
داشت انگور میچید.
سرخ شدم و سفید شدم
و یهو دلمو به دریا زدم و بهش گفتم:
بیا تابستونا، طلوع آفتاب رو با هم کنار رودخونه تماشا کنیم.
زیر درخت افرا با اون برگهای سبز و قشنگش
جلوی دختره وایسادم، دلداده و خجالت زده
ولی دختر سبزه اهل مولداوی جواب داد:
امروز یه گروه چریکی از مولداوی راه میافتن برن جنگ.
تو هم باهاشون برو.
زیر درخت افرا با اون برگهای سبز و قشنگش
از هم جدا میشیم.
دختر سبزه اهل مولداوی این رو گفت و راه جنگل رو گرفت و رفت.
منم ناراحت از این که نذاشت باهاش برم.
دختر سبزه اهل مولداوی
شبهای زیادی فکرم رو به خودش مشغول کرده بود
تا این که منم به دسته چریکها پیوستم و یهو اونجا دیدمش!
زیر درخت افرا با اون برگهای سبز و قشنگش
سلام مرد خوب من، سلام عزیزم.
ترجمه: بهروز بهادری فر
«سموگلیانکا» (Smuglyanka) به معنای «دختر سبزه رو» یکی از آهنگهای معروف روسی است که یادآور جنگ جهانی دوم است.
تاریخچه این آهنگ به سالها قبل از جنگ جهانی دوم برمیگردد، اما با تغییراتی در سال ۱۹۴۴ به اجرای رسمی درآمد. شهرت این آهنگ اما، مدیون فیلم بسیار محبوب و مشهور «فقط پیرمردها به جنگ میروند» است که در سال ۱۹۷۳ به نمایش درآمد.
مولداوی کشور کوچکی است بین اوکراین و رومانی که زمانی بخشی از خاک شوروی محسوب میشد.
خاک و آب و هوای مساعد، باعث شده تا کشت انگور و شراب سازی، یکی از منابع اصلی کسب درآمد روستاییان باشد و شراب مولداوی، مانند شراب گرجی، باکیفیت و مشهور است.
دختران اهل مولداوی معمولا سبزه هستند و موهایشان مشکی است و به زیبایی شهرت دارند.
از آنجایی که مرغ همسایه غازه، خیلی از مردان روس به دختران مو و چشم مشکی علاقمندند.
روز ۹ می در روسیه، «روز پیروزی» است. هفتاد و یک سال پیش آلمان نازی رسما شکست خود از ارتش سرخ شوروی را پذیرفت و بدین ترتیب جنگ جهانی دوم، جنگی که بیست و چند میلیون نفر مردم شوروی از ملیتهای مختلف، یعنی ۱۵ درصد از جمعیت کشور را به کشتن داد، پایان یافت.
فردا ۹ می، یکی از مهمترین روزهای تقویم روسیه است. ۷۱ سال پیش در این روز بود که آلمان نازی تسلیم نامهای را امضا کرد و به این ترتیب رسما شکست خود از ارتش سرخ شوروی در جنگ جهانی دوم را پذیرفت. از این جهت، روز ۹ می، «روز پیروزی» نام گرفت.
در جریان جنگ جهانی دوم ۲۰ و چند میلیون نفر اهل شوروی جان خود را از دست دادند. یعنی ۱۵ درصد جمعیت شوروی سابق شهید شدند! این رقم، ۴۰ درصد کل جانباختگان جنگ جهانی دوم است. این در حالی است که بیش از ۶۰ کشور درگیر این جنگ بودند. به عبارت دیگر، شوروی معادل حدود ۲۵ کشور تلفات داده.
از همین روست که مردم روسیه «روز پیروزی» را بسیار گرامی میدارند و برای کهنه سربازان احترام خاصی قائلند. به طور کلی روسها بسیار به تاریخ و پیروزهای جنگیشان و نظامیان و فرماندهان جنگی خود میبالند.
از مهمترین بناها و نمادهای هر شهری، قهرمانان نظامی آن شهر است و خیلی از خیابانها به نام نظامیان نامگذاری شده است.
پای صحبت هر خانوادهای که بنشینید، از جنگ جهانی دوم و از دست رفتگانشان در جریان جنگ، قصهای برای گفتن دارند.
ماه می که شروع میشود، کشور خود را برای جشن عظیم «روز پیروزی» آماده میکند. فیسبوک و شبکههای اجتماعی و رسانههای روسیه را که مرور کنید، مردم درباره قهرمانان جنگ صحبت میکنند و عکسهای تاریخی به اشتراک میگذارند.
یکی از قهرمانان جنگ جهانی دوم، «لودمیلا پاوْلیچِنکو» است.
«لودمیلا پاوْلیچِنکو» (Lyudmila Pavlichenko) تا ۲۵ سالگی و در طی فقط یک سال خدمت، ۳۰۹ نفر (از جمله ۳۶ تک تیرانداز) از نیروهای دشمن را از پای درآورد. و از این جهت یکی از برترین تک تیراندازان تاریخ و موفقترین تک تیرانداز زن تاریخ محسوب میشود.
لودمیلا اصالتا اهل اوکراین بود و ضمن تحصیل در مقطع فوق لیسانس تاریخ، همزمان در دورههای آموزش تیراندازی شرکت میکرد. تا این که با شروع جنگ جهانی دوم، به صورت داوطلبانه به جبهه پیوست و طی یک سال به شهرت جهانی رسید.
او بعد از این که در جنگ توسط ترکش توپ دشمن زخمی شد، به دانشگاه بازگشت و به تحقیقات خود در زمینه تاریخ ادامه داد. وی همچنین مدتی را به آموزش تیراندازی مشغول بود و همین طور به سمت دستیار فرماندهی کل نیروی دریایی اتحاد جماهیر شوروی منصوب شد و جوایز معتبر متعددی را از آن خود کرد. از جمله آنها، دو بار «نشان لنین» که عالی ترین نشان دولتی شوروی بود به وی اعطا شد و به عنوان قهرمان ملی شوروی معرفی گردید. همچنین دو تمبر یادبود در زمان شوروی به افتخار وی به چاپ رسید.
توضیح این که حدود دو هزار تک تیرانداز زن در ارتش سرخ شوروی خدمت میکردند که تنها ۵۰۰ تن از آنها جان سالم به در بردند.
«لودمیلا پاوْلیچِنکو» اولین شهروند شوروی بود که توسط رییس جمهور آمریکا، شخصا مورد استقبال قرار گرفت و به کاخ سفید دعوت شد. در طی سفر او به آمریکا، «وودی گاتری» (Woody Guthrie) خواننده آمریکایی، آهنگی به نام Miss Pavlichenko در وصف او سرود که شهرت جهانی پیدا کرد.
خلاصه آهنگ این است که ۳۰۹ نازی را از پا درآوردی و برای همین دنیا همیشه تو رو دوست خواهد داشت.
بدرخش ستاره من، بدرخش
بدرخش ای ستاره عشق و دوستی
تویی تنها عزیز و محرم، تویی یگانه محبوب امروز و فردا
تو ای ستاره عشق، ستاره جادویی، ستاره گذشتههای من
روح خستهام، جایگاه ابدی توست
زندگیام نورانی از پرتو نیروی نامرئی توست
پس از مرگ نیز بر مزارم بتاب و نور بیافشان
خواننده: Anna German
آهنگساز: Pyotr Bulakhov
شاعر: Vladimir Chuyevsky
ترجمه و تدوین: بهروز بهادری فر
در این ویدئو از نقاشی های زنان روسی توسط نقاشان روس استفاده شده است.
رومانس «بدرخش ستاره من» یکی از معروف ترین آهنگ های روسی است. از آن آهنگ هایی که مردم دور همی با گیتار می خوانند.
تاریخچه آن به ۱۷۰ سال قبل باز می گردد، زمانی که یک دانشجوی حقوق دانشگاه مسکو، به مناسبت ۷۰۰ سالگی مسکو، شعر این آهنگ را نوشت.
خواننده های روسی بسیاری این آهنگ را اجرا کرده اند و به شعر اصلی وفادار بوده اند. اما اجرای «آنا گرمان» که از همه معروف تر است، بر اساس شعری کمی متفاوت از نسخه اصلی تنظیم شده است.
این آهنگ در زمان شوروی به دلایل سیاسی چند سالی ممنوع شد، اما در دهه پنجاه میلادی دوباره به اوج محبوبیت رسید.
سوار بر سورتمه زنگولهدار میراندیم و چراغها سوسو کنان از دور چشمک میزدند.
آه ای کاش میشد خود را به تو برسانم، تا مگر روح فسردهام را از غم برهانم.
راه طولانی و نور مهتاب و نغمه بلند آهنگ و آواز، و گیتار هفتسیمه کهنهای که تا خود صبح مینواخت.
همه آن آوازها و غزلها به پوچی رفت و همه شبهامان به بیهودگی سوخت.
اکنون هرچه بود را به گذشتهها سپردیم و آن شبانهها هم به پایان آمد.
سرنوشت این است که دیگر هرکس راه خود گرفته و رهسپار منزل خویش شود.
سوار بر سورتمه زنگولهدار میراندیم، ولی دیرزمانی است که از هم گذر کردهایم.
توضیح:
کولیها گاهی سوار بر کالسکه و سورتمه (با سه اسب) می شدند و آوازخوانان حرکت می کردند.
خواننده: Nani Bregvadze
آهنگساز: Boris Fomin
شاعر: Konstantin Podrevsky
ترجمه و زیرنویس: بهروز بهادری فر
«راه طولانی» یکی از آهنگ های معروف کولی های روسیه است. این رومانس زیبا حدود ۹۰ سال قدمت دارد و توسط خواننده های بسیاری به زبان های مختلف اجرا شده است.
از جمله آهنگ انگلیسی «یاد آن روزها بخیر» (Those Were The Days) با صدای «مری هاپکین» (Mary Hopkin) که البته متن متفاوتی از نسخه اصلی روسی آن دارد.
زنده یاد «الهه» هم آهنگ «دشت بی پایان» را روی موسیقی روسی خوانده، با متنی متفاوت از نسخه اصلی روسی.
«والس جدایی»
صدای وزش بادهای مضطرب را میشنوی؟
زمان جدایی فرا رسیده است.
جنگل الوان و رنگارنگ به دور سرمان میچرخد و میچرخد
و ما به آهنگ یک والس قدیمی و فراموش شده میرقصیم و میچرخیم.
وقتی مسیر سرنوشت را طی میکنی.
این سرزمین دوردست،
این رودخانه و ساحل ماسهای اش،
و این رقص والس آرام را از یاد مبر.
ما جدا می شویم که دوباره به هم برسیم.
عشق جاودانه است و میماند.
نخستین برگ پاییزی چرخ میخورد و میافتد
و همان رقص والس دوران جوانی، در خاطرمان میچرخد و میچرخد.
نسیم وزان، زلف بر باد میدهد.
این موسیقی، به سرنوشت ما میماند.
برف میبارد و صورتمان را گرم میکند
و در دل، همان والس قدیمی، همچنان میچرخد و میچرخد.
خواننده: Yan Frenkel
شاعر: Konstantin Vanshenkin
ترجمه و زیرنویس: بهروز بهادری فر
«یان فرِنکِل» (Yan Frenkel) یکی از خوانندگان و آهنگسازان محبوب اوکراینی تبار اهل شوروی بود.
آهنگ بسیار معروف «ژوراولی» (درنا) را او آهنگسازی کرد و از این طریق به شهرت رسید.
در اکثر اجراهایش، مثل زنده یاد «فرهاد مهراد» پشت پیانو می نشست و آواز می خواند. در نوازندگی ویولون هم تبحر داشت و در چند فیلم سینمایی هم به عنوان بازیگر ایفای نقش کرد.
عشق رو به من وعده بده، حتی اگر عشق یکطرفه باشه
عشق هر شکلی که به خودش بگیره، من اونو تشخیص میدم
هرجا که بگی، چشم بسته باهات میام
اگر خیانت هم بکنی، بر نمیگردم
عشق رو به من وعده بده، حتی اگر عشق لحظهای باشه
میخوام این درد و رنج رو بشناسم و کشفاش کنم
پل های پشت سرم رو بدون احساس پشیمانی آتش می زنم
هر کاری که بکنی، می بخشمت، فقط عشق رو به من وعده بده. خواهش میکنم!
عشق رو به من وعده بده، یک عشق لطیف رو
دنیا دوباره از نو متولد میشه و بهمون امید میبخشه
و آب حیات و آهنگ غم در زندگیمون جاری میشه
عشق نمی تونه طور دیگهای باشه، احساسم اینو بهم میگه
Promise Me Love
خواننده: Tatyana Daskovskaya
ترانه: Igor Voznesensky
موسیقی: Yevgeny Krylatov
ترجمه و ویدئو: بهروز بهادری فر
این آهنگ روسی، متعلق به فیلم نه چندان محبوب روسی «آکوانافتی» (Akvanavty) محصول سال ۱۹۷۹ است.
نه فیلم و نه این آهنگ معروف نیستند، اما به توجه به زیبایی شعر و صدای خواننده، با استفاده از تصاویری از سریال تلویزیونی روسی «دریاسالار»، کلیپی برای این آهنگ زیبا تهیه کرده ام.
بهم میگن قدش کوتاس
میگن لباس درست و حسابی نمیپوشه
میگن باور کن این مرد به تو نمیاد، اصن جفت تو نیست
ولی من دوسش دارم، دوسش دارم، دوسش دارم
برای من بهتر از این آدم تو دنیا وجود نداره
دوسش دارم، دوسش دارم، دوسش دارم
غیر از این دیگه جوابی ندارم
جرات نداره بهم بگه دوستم داره
فقط عین دخترای خجالتی صورتش سرخ میشه
مردم بهم میگن انتخابت درست نیست
حرف ما رو گوش کن، حرف ما رو گوش کن
راستشو بگم، خودمم نمیفهمم چرا انقدر دلمو برده
و چرا خورشید من، فقط از پنجره اون طلوع میکنه؟
ولی من دوسش دارم، دوسش دارم، دوسش دارم
برای من بهتر از این آدم تو دنیا وجود نداره
دوسش دارم، دوسش دارم، دوسش دارم
غیر از این دیگه جوابی ندارم
خواننده: Anna German
ترجمه و زیرنویس: بهروز بهادری فر
«آنا گِرمان» (Anna German) خواننده لهستانی الاصل بود که در شهرهای مختلف شوروی سابق زندگی کرد. پدرش را به جرم واهی جاسوسی اعدام کردند. به چندین زبان از جمله لهستانی و روسی و انگلیسی و ایتالیایی آواز می خواند. او حدود ۳۰ سال پیش و در سن ۴۶ سالگی درگذشت.
رقص «یابلِچکا» (Yablochko) به معنی «سیب کوچک» یا آن طور که در غرب شناخته می شود «رقص ملوانان روس» (Russian Sailors’ Dance) یکی از معروف ترین رقص های روسی است.
«یابلِچکا» در اصل یک آهنگ فولکلور سیاسی مربوط به قبل از انقلاب کمونیستی شوروی (۱۹۱۷) بوده و با این که متن بسیار ساده ای دارد، تا حدودی می شود آن را به آهنگ «یار دبستانی من» تشبیه کرد. موضوع این آهنگ، استقبال از «بولشویک ها» و «ولادیمیر لنین» رهبر انقلاب شوروی است.
بعد از مرگ لنین، تئاتر «بالشوی» (Bolshoi Theater) که از قدیمی ترین و بزرگ ترین و معتبرترین گروه های باله دنیاست، برای خلق آثار جدید فراخوان می دهد.
در آن زمان، آهنگسازان برجسته روس، به دلیل مشکلات و محدودیت های بعد از انقلاب، جلای وطن کرده بودند. اما «رینولد گلییِر» (Reinhold Glière) آهنگساز آلمانی-لهستانی تبار روس که کشور را ترک نکرده بود به فراخوان پاسخ داد و بر اساس متنی از «میخیاییل کوریلکو» (Mikhail Kurilko) که دستمایه آن خبری درباره یک بندر در چین بود، موسیقی نوشت و به این طریق باله «گل شقایق» یا «گل خشخاش قرمز» (The Red Poppy) متولد شد و اولین بار در سال ۱۹۲۷ به روی صحنه رفت.
در پایان پرده اول این باله سه پرده ای، آهنگساز از تم آهنگ فولکلور «یابلِچکا» استفاده می کند، در صحنه ای که ملوانان کشتی شوروی، دسته جمعی می رقصند.
این رقص معروف ترین قسمت این باله شد و تا به امروز بین مردم عادی و به خصوص ملوانان، اجرا می شود. البته شعر انقلابی «یابلِچکا» عملا دیگر موضوعیت ندارد و به همین خاطر این رقص معمولا با موسیقی خالی (Instrumental) اجرا می شود.
و اما لیبرتو (متن) باله «گل شقایق» داستان جالبی دارد.
دهه ۲۰ میلادی است و کشتی اتحاد جماهیر شوروی در بندری در چین لنگر انداخته است.
کاپیتان کشتی متوجه می شود که رییس بارانداز بندر، گروهی از کارگران محلی بی جیره و مواجب را گرسنه و خسته نگه داشته و بیشتر از توانشان از آن ها کار می کشد.
یک شب رقصنده ای زیبا به اسم «تای خوآ» در حین اجرای رقص در رستوران، متوجه می شود کاپیتان کشتی شوروی در تلاش است تا به کارگران مظلوم کمک کند. دخترک رقصنده چینی، تحت تاثیر این حرکت کاپیتان قرار می گیرد و گل شقایقی به کاپیتان هدیه می دهد و با ابراز عشق، از کاپیتان می خواهد که او را با خود از چین ببرد.
نامزد «تای خوآ» از ماجرا بو می برد و از او می خواد تا کاپیتان را بکشد، اما دخترک نمی پذیرد و بعدها در جریان سوء قصدی، جان کاپیتان را نجات می دهد. به همین دلیل نامزدش قصد جانش را کرده و به او شلیک می کند.
در لحظات پایانی زندگی کوتاهش، گل شقایقی را به بچه هایی که کنارش بودند هدیه می دهد و ناکام و بی گناه، چشم از جهان فرو می بندد.
این هم فیلم «باله گل شقایق»
توضیح این که همان طور که می دانید، گل شقایق (گل خشخاش قرمز) در کشورهایی مثل انگلیس و کانادا، نماد سربازان کشته شده در جنگ (از جنگ جهانی اول به بعد) هم هست و اتفاقا در همین روزها (اوایل ماه نوامبر) است که دولتمردان و بعضی مردم، گل شقایق کاغذی به سینه می زنند.
در ۵۵۰ کیلومتری شمال غرب مسکو، شهری قرار دارد به اسم «نُوْگرِد» یا «وِلیکی نُوْگرِد» (Veliky Novgorod) که میشود آن را «نوشهر کبیر» ترجمه کرد. این شهر مهم و تاریخی، در مسیر جاده مسکو به «سنت پترزبورگ» قرار دارد و اگر با ماشین سفر میکنید، حتما ارزش دیدن دارد.
«وِلیکی نُوْگرِد» یکی از معدود شهرهایی بود که تا حدود زیادی از ۲۶۰ سال یوغ مغول ها بر روسیه (تا اواخر قرن ۱۵ میلادی) در امان ماند و به واسطه دریاچه «ایلمِن» (Ilmen) و رودخانه های اطرافش، با دریای خزر در جنوب و دریای بالتیک در شمال، به تجارت و داد و ستد میپرداخت.
توضیح این که «وِلیکی نُوْگرِد» را نباید با «نیژنی نُوْگرِد» (Nizhny Novgorod) به معنی «نوشهر پایین»، که خود شهر خیلی مهم و تاریخی دیگری است، اشتباه گرفت.
این شهر، زادگاه «سادکو» (Sadko)، یکی از معروف ترین افسانه های روسی است.
زمان را به حدود ۸۰۰ سال قبل بر میگردانیم. در آن زمان عدهای از طریق دوره گردی و نوازندگی ساز «گوسلی»، گذران زندگی میکردند. «گوسلی» (Gusli) قدیمیترین ساز زهی روسیه است و ظاهری بسیار شبیه سنتور دارد که بدون مضراب و با دست نواخته میشود.
«سادکو» نوجوان فقیری بود که از طریق یک نوازنده دوره گرد، با ساز «گوسلی» آشنا شد و آنقدر در نواختن آن از خود استعداد نشان داد که به استخدام دربار حاکم «وِلیکی نُوْگرِد» درآمد تا در مراسم رسمی و مهمانیها، ساز بنوازد. چند سالی را در رفاه و آسایش زندگی گذراند، اما در یکی از مراسم دربار، مهمانهای مست به او توهین کردند و «سادکو» تصمیم گرفت دربار را ترک کند.
یک روز عصر که کنار دریاچه «ایلمِن» نشسته بود، به نواختن «گوسلی» مشغول شد. ناگهان شاهدخت پادشاه دریاها که مسحور موسیقی زیبای او شده بود، از آب بیرون آمد و گفت من عاشق تو شدم، با من به دریا بیا، پدرم هر چه بخواهی در اختیار تو میگذارد. اما «سادکو» که عاشق دختری در شهر شده بود، نپذیرفت. شاهدخت برای این که دل «سادکو» را به دست بیاورد، به او گفت فردا این دریاچه پر از ماهیهایی میشود که پره و بال طلایی دارند. بیا و برای خودت ماهی طلایی صید کن.
توضیح این که روسها از قبل از مسیحیت، اعتقاد داشتند که «روسالکا» (Rusalka) یا «پری دریایی» شبها از آب بیرون میآید و با ظاهری زیبا و اغواگر، مردان را به دنیای زیر آب میبرد. هنوز که هنوز است، روسها هوا که تاریک میشود از آب دوری میکنند. شاهدخت، «روسالکا» نبود، اما دعوت او از «سادکو» به دنیای زیر آب، تا حدودی ریشه در این اعتقاد قدیمیدارد.
«سادکو» به شهر رفت، ناقوس را به صدا درآورد و همه مردم را خبر و تجار و متمولان شهر را به چالش دعوت کرد. در واقع با آنها سر جانش شرط بست که اگر فردا ماهی پره طلایی در دریاچه پیدا کند، کشتیهای آنان را صاحب شود. تجار هم با استهزا و اطمینان، پذیرفتند.
شاهدخت به او دروغ نگفته بود. «سادکو» شرط را برد و یک شبه، صاحب چندین کشتی، و یکی از پولدارترین مردمان شهر شد.
چند سالی را به سفر و تجارت و ثروت اندوزی مشغول بود تا این که در یک روز آفتابی و مساعد، کاروان کشتیهای «سادکو» دچار طوفان شد. «سادکو» فهمید که پادشاه دریاها از او ناراضی است. برای همین بشکه سکههای نقره به دریا انداخت، اما افاقه نکرد. بشکه سکههای طلا و مروارید به دریا انداخت، اما بیفایده بود. در نتیجه، قرار شد که قرعه بیاندازند و یک نفر خود را فدا کرده و داخل آب بپرد تا پادشاه دریاها رضایت بدهد کشتیها به راهشان ادامه بدهند.
برای قرعه کشی، قرار شد همه اسمشان را روی تکههای چوب بنویسند و به دریا بیاندازند، صاحب چوبی که به زیر آب برود، باید خودش را تقدیم پادشاه دریاها کند.
با وجودی که «سادکو» تقلب کرد، اما قرعه به نام او افتاد و بر خلاف میلش، سازش را زیر بغل گرفت و خود را به آب انداخت.
زیر دریا، پادشاه و ملکه با هم جر و بحث داشتند. شاه میگفت مردم روسیه، بیشتر از آهن به طلا نیاز دارند، اما ملکه میگفت آهن مهمتر است. شاه نظر «سادکو» را پرسید. او هم جواب داد که مردم شاید بتوانند بدون طلا زندگی کنند، اما بدون آهن نه. پادشاه عصبانی شد و قصد جانش را کرد، اما «سادکو» فورا سازش را درآورد و به نواختن «گوسلی» مشغول شد.
پادشاه به قدری از موسیقی زیبا و دلفریب او به ذوق آمد که شروع کرد به رقصیدن. در این هنگام بود که «سنت نیکلای»، قدیس حامیملوانان و دریانوردان بر او ظاهر شد و از او خواست تا دیگر ساز نزند، چون رقص پادشاه، کل دریاها را به تلاطم میاندازد و کشتیها را غرق میکند. «سادکو» هم به بهانه قطع شدن سیم ساز، دیگر ساز نزد.
پادشاه، مجذوب «سادکو» شد و به او پیشنهاد داد تا از میان ۹۰۰ زیبارویی که جلویش صف بستند، یکی را به همسری انتخاب کند. «سنت نیکلای» دوباره ظاهر شد و به او گفت اگر میخواهی دوباره به زمین برگردی، آخرین دختر در صف را انتخاب کن و از بوسیدن و همخوابگی با او بپرهیز.
زیباروی آخر صف، همان شاهدختی بود که برای او ماهی پره طلایی فرستاده و او را به ثروت رسانده بود. به «سادکو» گفت که من هنوز تو را دوست دارم، پیش من بمان، اما «سادکو» باز هم نپذیرفت و طبق سفارش «سنت نیکلای» به دختر نزدیک نشد.
صبح که بیدار شد، خود را در ساحل دریاچه «ایلمِن» یافت و کشتی هایش را دید که به خشکی نزدیک میشوند.
بعد از آن، ثروتمندتر از گذشته، دیگر پا به دریا نگذاشت و در کنار همان دختری که از قبل دوست میداشت به زندگی ادامه داد. گفته میشود که کلیسای «سنت نیکلای» (همان قدیسی که زیر دریا ظاهر شد و او را نجات داد) را «سادکو» ساخته.
در یکی از روایات دیگر این افسانه، «سنت نیکلای» نقشی ندارد و خود شاهدخت، با وجودی که عاشق «سادکو» است، راه فرار از دنیای زیر آب و رسیدن به عشق زمینیاش را به او نشان میدهد.
این افسانه دستمایه آثار هنری زیادی بوده. به خصوص در اواخر قرن ۱۹ میلادی که جنبش «اِسلاو دوستان» بین عدای از نخبگان روسیه طرفدار پیدا کرده بود. این هنرمندان و نویسندگان، خسته از تضعیف هویت روسی و غلبه فرهنگ اروپایی بر کشور بعد از اصلاحات «پتر کبیر»، به دنبال بازسازی هویت روسی بودند.
هنرمندان در این هدف تنها نبوند. بعضی از ثروتمندان هم به پشتیبانی از آنان برخاستند.
از جمله «ساوا مامونتوف» (Savva Mamontov) که در راه آهن سازی برای خودش قدرتی محسوب می شد، شهرکی در نزدیکی مسکو بنا کرد تا هنرمندان در آن به تولید آثار اصیل روسی بپردازند. «ماتریوشکا» به عنوان مثال، از دل همین شهرک بیرون آمد.
یا مثلا «پاوِل تریتیاکوف» (Pavel Tretyakov)، ملاک و تاجر منسوجات که به حمایت از هنرمندان و خرید و جمع آوری آثار هنری روی آورد و موزه گالری «تریتیاکوف» مسکو، که از مهمترین گالری های هنری روسیه است را بنا نهاد.
معروف ترین نقاشی از «سادکو» هم در همین سالها، توسط «ایلیا رِپین» (Ilya Repin) از برجسته ترین نقاشان روس خلق شدهاست. تصویری از «سادکو» در دنیای زیر آب، در حالی که زیبا رویان در برابرش رژه میروند و او به دختر آخر صف نگاه میکند. (تصویر اول این مطلب)
بعد از انقلاب کمونیستی شوروی و در دهه پنجاه میلادی، دورانی که بعضی از آثار ادبی روسی به روی پرده سینما رفتند، «الکساندر پْتوشْکو» (Aleksandr Ptushko) فیلم «سادکو» را ساخت و همان طور که انتظار می رفت، روایتی از افسانه را در فیلم مبنا قرار داد که در آن «سنت نیکلای» نقشی در داستان ندارد.
روس ها برای ارتش و کهنه سربازها و به طور کلی نظامیان، احترام خاصی قائل هستند و به پیشینه نظامی خود، به خصوص نتیجه جنگ جهانی دوم، می بالند. تا حدی که مهم ترین مناسبت در روسیه، بعد از سال نو میلادی، «روز پیروزی» یا همان روز پایان جنگ جهانی دوم است.
خیلی از آهنگ های معروف روسی هم، به نوعی به جنگ ارتباط دارند. مانند «کاتیوشا»، «پُلوشکا پُله» و «ژوراولی».
«شب تیره» (Temnaya Noch) از دیگر این آهنگ هاست که خاطرات چندین نسل روس را شکل داده است.
در اوج جنگ جهانی دوم، در حالی که سینمای روسیه (و نه شوروی) عملا تعطیل شده بود، فیلم «دو سرباز» در تاشکند، پایتخت ازبکستان، ساخته شد. «شب تیره» هم آهنگ همین فیلم بود که توسط «مارک برنس» (Mark Bernes) که در فیلم نقش یکی از دو سرباز را بازی می کند، اجرا شد. «شب تیره»، این خواننده جوان را که در آخرین روزهای عمرش «ژوراولی» را هم خواند، به شهرت رساند.
این آهنگ توسط خواننده های روس و غیر روس بسیاری به اجرا در آمده است. از جمله زنده یاد «فرهاد مهراد» در سال ۱۳۷۶، چند سال قبل از فوتش.
متن آهنگ «شب تیره» گویا برای اخذ مجوز از وزارت ارشاد، ترجمه را کمی تغییر داده و «اسلامی» کرده اند.
شبی تاریک، در دشت تنها صفیر گلوله، در جاده تنها نفیر باد.
در دور دست نور ستارهها به خاموشی میگراید.
شبی تاریک میدانم بیداری و در بستر جوانی ات، پنهانی اشکهایت را پاک میکنی.
چقدر عمق چشمان شیرینت را دوست دارم.
چقدر دوست دارم و میخواهم چشمانت را.
شب تیره ما را از هم جدا میکند و میان ما دشتی تاریک و هولناک دامن گسترده،
تو را باور میکنم و همین باور در بارانی از گلوله ها جانم را نجات بخشیده.
در این نبرد مرگ بار، خوشحال و آرامم چون میدانم هرچه که مرا پیش آید، تو با عشق استقبالم خواهی کرد.
از مرگ نمیهراسم بارها بس بسیار با او روبرو شدهام و اکنون نیز گویی برابرم میرقصد و میرقصد.
تو به انتظارم هستی.
همسرم و در بستر جوانی ات بیدار برای همین میدانم که هیچ اتفاقی، هیچ اتفاقی برایم نخواهد افتاد.
این هم قسمتی از فیلم «دو سرباز» که بازیگر جوان، این آهنگ را می خواند.