بایگانی دسته: موسیقی

آهنگ روسی «تو و من» یا «پدر و مادر»

پدر و مادر، یادتونه خیلی وقت پیش بهم گفته بودین که پیدا کردن عشق زندگی، کار آسونی نیست؟
نمی‌دونم، شاید سرنوشت اینه، شایدم خیلی شانس آوردم، اما به نظرم عشقم رو پیدا کردم

من و تو قدرت جاذبه‌ایم
هر لحظه حس اضطراب و دلشوره خوشایند
من و تو، باورنکردنی هستیم
و ناگفته پیداست که من عاشقتم!

پدر و مادر، می‌دونین، الان همه دور و ورم مثل خواب و رویا می‌مونه
بازم می‌خوام بگم که دلیل همه اینا، اونه
اون خنده روی لبامه
الان روی ابرام
عشق رو توی چشمام می‌بینین؟

فقط من و تو تونستیم به راز زمین و آسمان پی ببریم
و به آرزومون برسیم
این فقط با هم شدنی بود، من و تو

ترجمه: بهروز بهادری فر

گروه موسیقی A-Studio از حدود ۳۵ سال پیش فعال است. آهنگ «پدر و مادر» خیلی معروف است.

آهنگ روسی «ستاره ای به نام خورشید»

آهنگ روسی «ستاره ای به نام خورشید» – ویکتور تسوی

برف سفید، یخ خاکستری
روی زمین ترک خورده
و شهری در میان جاده‌ای دایره وار
مانند پتویی چهل تکه که روی زمین انداخته باشند.

ابرهای شناور بالای شهر
نور آسمانی را سد می کنند
و دودی زرد رنگ، کل شهر را فرا گرفته.
شهری که دو هزار سال است
زیر نور ستاره ای به نام خورشید، زندگی می کند.

و دو هزار سال است که مردمان این شهر در جنگند.
جنگی بی دلیل و علت
که جوانان در آن می جنگند.
جنگ، داروی ضد پیری است.

خون سرخی که می‌ریزد،
بعد از یک ساعت به خاک بدل می‌شود،
بعد از دو ساعت گل و علف از آن می‌روید،
و بعد از سه ساعت دوباره جان می‌گیرد.
این گرمای نور ستاره ای است به نام خورشید.

همواره اینگونه بوده است که
سرنوشت بیشتر آنانی را دوست می‌دارد
که بر اساس قانون متفاوتی زندگی می‌کنند
و جوان می میرند.

برای او «آری» یا «نه»
و نام و مقام دیگران
بی ارزش و بی معناست
او می‌تواند دستش را به ستاره‌ها برساند
بدون آن که بفهمد این فقط یک رویاست
و سوخته از گرمای ستاره ای به نام خورشید
بیافتد و نقش بر زمین شود.

شاعر و خواننده: ویکتور تسوی
ترجمه: بهروز بهادری فر

گوش خیلی از روس‌ها با صدای «ویکتور تسوی» (Viktor Tsoi) آشناست. شاید در دوره ای از زندگی، برای نسلی از روس ها، نقش «جان لنون» انگلیسی ها یا «داریوش» ایرانی‌ها را داشته.
متفاوت بود. دورگه بود و ریشه های کره ای داشت. چهره متفاوتی داشت، خودش شعر می‌گفت، سبک متفاوتی داشت و در جوان (در ۲۸ سالگی) مرد.
موسیقی متفاوت او به سبک راک، در دوران شوروی بعد از جنگ جهانی دوم و در سال‌های پایانی حکومت شوروی، زمانی که درهای روسیه خیلی به خارج باز نشده بود، به شدت طرفدار داشت.
او گروهی به نام «کینو» (Kino) به معنای «سینما» راه انداخت که پس از مرگ زود هنگامش در تصادف رانندگی روی موتورسیکلت، از هم پاشید.
عبارت «تسوی زنده است» (ЦОЙ ЖИВ) را هنوز روی در و دیوار خیابان ها می بینید. هرچند نسل جدید روسیه، سلیقه و دنیای دیگری دارد.

آهنگ قدیمی روسی «زنگ بزن!»

آهنگ قدیمی روسی «زنگ بزن!» (سال ۱۹۸۰)

زنگ بزن، زنگ بزن به من!
تو رو خدا زنگ بزن!
بذار صدای گرم و آرومت از زمان بگذره
تا من صداتو بشنوم

ستاره‌های آسمون مسکو ذوب می‌شن
غرورم کجا رفته؟
چقد دلم می‌خواد صداتو بشنوم
صدایی که انقد منتظرش بودم
زنگ بزن، به من زنگ بزن!

روزها بدون تو می‌گذرن
نمی‌دونم چم شده
خواهش می‌کنم زنگ بزن!
التماست می‌کنم، به من زنگ بزن!

از دور خودتو به من برسون
بذار تو این برزخ پرستاره
رعد و برقی بشه
و صدای تلفن در بیاد

اگه در قصه سرنوشت تو
دیگه نقشی ندارم
منم فراموشت می‌کنم
می‌تونم، گریه هم نمی‌کنم

این درد و رنج هم می‌گذره
منم به نفس کشیدن ادامه می‌دم
و حتما خوشبخت می‌شم
حتی بدون تو!

شاعر: Robert Rozhdestvensky
خواننده: Zhanna Rozhdestvenskaya
ترجمه: بهروز بهادری فر

آهنگ قدیمی روسی «به سمت ایستگاه تیخارتسکایا»

آهنگ قدیمی روسی «به سمت ایستگاه تیخارتسکایا»

قطار به سمت مقصد راه می‌افته و واگن حرکت می‌کنه
اما سکو و دیوار آجریش، با اون ساعت روش، جا می‌مونن
مردم روی سکو با چشمای ناراحت، از دور دستمال‌ سفید تکون می‌دن

فقط منم که دارم از پنجره بیرونو نگاه می‌کنم و غم ندارم
نشستم واسه خودم قاچ هندونه گاز می‌زنم
مگه برای دختری مث من قراره چه اتفاقی بیفته؟
واگن حرکت می‌کنه و سکو جا می‌مونه

مردم سیگار دود می‌کنن و کنجکاوی شون گل کرده
از حال و گذشته‌م می‌پرسن
منم تا می‌تونم، دروغ می‌گم، کی به کیه، بذار تو خماری بمونن
به کی چه ربطی داره با کی خدافظی کردم

یه ملوان با لباس راه راه، سرِ درد و دلش باهام باز شده
از سختی‌های زندگی‌اش می‌گه. دلم کباب شد
ایستگاه وسط راه پیاده می‌شه
واگن حرکت می‌کنه و ملوان جا می‌مونه

خواننده: آلا پوگاچوا، خواننده بسیار معروف روس
شاعر: میخاییل لووسکی (در جریان جنگ جهانی دوم، مدتی را در ایران بوده)
ترجمه: بهروز بهادری فر

آهنگ روسی «ایووشکا»

آهنگ روسی «ایووشکا» (درخت بید کوچک)

خورشید طلایی بر فراز رودخانه طلوع می‌کند
بیدک مجنون عزیز، قلبم را آرامش ببخش
ای بیدک سرسبز که روی رودخانه شاخه پراکنده‌ای
رازداری نکن، عشق من کجاست؟

محبوبم را در کنار شاخه‌های مجنونت ملاقات می‌کردم
و هر شب بلبلان برایمان آواز می‌خواندند
ای بیدک سرسبز که روی رودخانه شاخه پراکنده‌ای
رازداری نکن، عشق من کجاست؟

همچون آواز بلبلان، عشق ما نیز به پایان رسید
محبوبم مرا ترک کرد و دیگر باز نخواهد گشت
ای بیدک سرسبز که روی رودخانه شاخه پراکنده‌ای
رازداری نکن، بگو عشق من کجاست؟

شاعر: واسیلی آلفروف (Vasiliy Alferov)
خواننده: لودمیلا زیکینا (Lyudmila Zykina)
ترجمه: بهروز بهادری فر

آهنگ قدیمی روسی «بارانک نحیف»

آهنگ قدیمی روسی «بارانک نحیف» (Tonkaya Ryabina)

درخت بارانک* نحیف، چرا بی‌قراری؟
چرا سر بر زمین آورده‌ای و تاب می‌خوری؟

بلوط آن سوی رودخانه هم تنهاست،
اما ببین چه سر به آسمان کشیده است.

«بی‌تابی من از دوری بلوط است.
ای کاش می‌توانستم خود را به او برسانم.

با شاخه‌های نازکم او را در آغوش بکشم
و روز و شب با برگ‌هایش به نجوا بنشینم.»

بارانک، آغوش بلوط، آرزوی محال است.
بدان که تقدیر تو، تنهایی و بی‌تابی است.


* بارانک، درختی شبیه زبان گنجشک است با میوه‌های خوشه‌ای قرمز رنگ.

شعر: فولکلوریک
خواننده: لودمیلا زیکینا (Lyudmila Zykina). وی را می‌شود با خانم «الهه»، خواننده ایرانی، مقایسه کرد.
ترجمه: بهروز بهادری فر

آهنگ «خورشید خسته»

آهنگ «خورشید خسته»، ۱۹۳۷ میلادی

خورشید خسته
با دریا وداع ‌کرد آرام
اعتراف کردی
که دلباخته نیستی
در آن غروب

غم مرا گرفت
خالی از حزن و اندوه بود
کلامت
در آن غروب

جدا می‌شویم
خشمگین نمی‌توانم بود
به یکسان مقصریم

خواننده: Pavel Mikhailov
موسیقی: Jerzy Petersburski
ترانه: Iosif Alvek
ترجمه: بهروز بهادری فر

«خورشید خسته» یک آهنگ اصالتا لهستانی است که به «آخرین یکشنبه» یا «تانگوی خودکشی» شهرت دارد و توسط آهنگسازان و خوانندگان زیادی اجرا شده‌است و شاعران زیادی روی آن شعر نوشته‌اند.
این آهنگ به شکل‌های مختلف در فیلم‌های زیادی به کار رفته است، از جمله «فهرست شیندلر» اثر استیون اسپیلبرگ و «آفتاب سوخته» اثر نیکیتا میخالکوف.

موسیقی روی استخوان

موسیقی روی استخوان، شوروی

حکومت کمونیستی شوروی، به خصوص در دوران استالین، با نفوذ خیلی از مظاهر فرهنگی و هنری غرب به شدت مقابله می‌کرد. علاوه بر این، به دلایل عقیدتی و امنیتی، سانسور شدید بر کلیه تولیدات فرهنگی و هنری اعمال می‌شد و بسیاری از هنرمندان و نویسندگان برای بیان هنری با محدودیت‌ مواجه بودند.
به عبارت دیگر، نه فقط اقتصاد، که هنر و فرهنگ هم دولتی بود و هنرمندان می‌توانستند فقط در چارچوب مورد نظر حکومت فعالیت کنند.
به عنوان مثال، موسیقی‌های جاز، بلوز، بوگی ووگی، راک و… غیرمجاز بود و از انتشار آثار خیلی از خوانندگان مطرح غربی در شوروی جلوگیری می‌شد.
حتی آثار خود نویسندگان و هنرمندان روس‌ هم که مهاجرت می‌کردند، غیرمجاز اعلام شده و به کلی ممنوع‌الکار می‌شدند.
یا مثلا آثار خواننده‌ای به دلیل این که ادعا شده همجنسگراست، از بازار جمع شده و خود وی را هم زندانی کرده و به «گولاگ» (تبعیدگاه در مناطق دوردست) می‌فرستادند.

با وجود همه این فشارها، آثار هنری غربی، به روش‌های مختلف در کشور دست به دست می‌شد.
یکی از این روش‌ها، «موسیقی روی استخوان» بود.

در سال ۱۹۴۶ و بعد از جنگ جهانی دوم که به پیروزی شوروی بر آلمان نازی انجامید، فردی اهل لهستان، از آلمان با خود دستگاه تولید صفحه گرامافون به «سنت پترزبورگ» («لنینگراد» آن زمان) می‌آورد.
تولید صفحه گرامافون در انحصار حکومت بود و صفحه خام «وینیل» در دسترس نیست. اما این فرد لهستانی، مغازه‌ای باز می‌کند و با رقمی ناچیز، صدای مشتریان را برای یادگاری و سوغاتی، روی ورق‌های رادیولوژی (اشعه ایکس) ضبط می‌کند.
یعنی سوزن مخصوص ضبط صدا، به جای صفحات پلاستیکی مخصوص گرامافون، ورق رادیولوژی را خراش داده و صدا روی این ورق‌ها ثبت می‌شده.

در زمان شوروی، رادیولوژی زیاد انجام می‌شده و به دلیل آتشزا بودن، بیمارستان‌ها ملزم بودند بعد از یک سال این ورق‌ها را معدوم کنند. بنابراین ورق رادیولوژی به وفور در دسترس بوده و با یک بطری ودکا، می‌شده چندین کیلو ورق رادیولوژی تهیه کرد.

تجارت این فرد مبتکر می‌گیرد، اما نه به خاطر ضبط صدای مشتریان، که به خاطر تکثیر موسیقی غیرمجاز و زیرزمینی!
او شب‌ها به تکثیر موسیقی غربی می‌پرداخت و به مشتریان شناخته شده خود می‌فروخت.
دو نفر از مشتریان این فرد، با هم تصمیم می‌گیرند با مهندسی معکوس، این دستگاه آلمانی را تولید کنند و موفق هم می‌شوند و به این ترتیب و به مرور زمان، تکنولوژی آن در سنت پترزبورگ و دیگر شهرها دست به دست می‌شود و افراد بیشتری به تکثیر موسیقی مشغول می‌شوند.

ورق رادیولوژی، بر خلاف صفحات گرامافوق وینیل، خیلی سبک و قابل انعطاف است و تعداد زیادی از آن‌ها در جیب و آستین جا می‌شود. قیمت ناچیز آن‌ هم مزید بر علت شده و این تجارت رونق می‌گیرد. هرچند که کیفیت صدای این ورق‌ها، بسیار پایین بوده و بعد از ۵ تا ۱۰ بار شنیدن، عملا غیر قابل استفاده می‌شده.

یک نمونه با کیفیت موسیقی روی استخوان


به این طریق بوده که موسیقی‌های غیرمجاز و زیرزمینی خارجی و داخلی، در دسترس افراد بیشتری، به خصوص نسل جوان قرار می‌گیرد و آثار گروه‌های مطرح غربی مانند«بیتلز» در شوروی به گوش مردم می‌رسد.
حتی بعضی از خوانندگان و اهالی موسیقی، از این روش برای معرفی آثار خود بین مردم استفاده می‌کنند. که البته تحت تعقیب قرار گرفته و در صورتی که دستگیر می شدند، تا ۷ سال حبس می‌گرفتند.

از آنجا که روی ورق‌ها تصویر اسکلت و استخوان و دنده نقش بسته بوده، این صفحات به «دنده» یا «استخوان» معروف می‌شوند.
این اسم از این جهت جالت توجه است که لذت موسیقی، روی تصاویری از استخوان بیماران درد و رنج کشیده ثبت می‌شود.

دولت در چندین عملیات ضربتی، همه تولید و پخش کنندگان را دستگیر و زندانی می‌کند. اما تا چند سال بعد از مرگ استالین، مردم همچنان به تکثیر موسیقی غیرمجاز ادامه می‌دهند. تا این که در اواخر دهه ۶۰ میلادی، دستگاه‌های جدید و با کیفیت‌تر ضبط و پخش موسیقی، به مرور جایگزین گرامافون شده و سخت‌گیری‌های دولت هم کمتر می‌شود.

امروز استالین نیست، اما موسیقی «غیرمجاز» همچنان هست.

این هم مستندی در این باره:

بهروز بهادری‌فر
نسخه فیس‌بوک: goo.gl/wSnwDG

آلبوم عکس: مردم روسیه – ۱۸

این آهنگ از «بولات آکوجاوا» (Bulat Okudzhava) خواننده معروف اهل شوروی رو فعلا داشته باشین. دیدن این عکس‌های خانوادگی تاریخی با این آهنگ خیلی می‌چسبه.


و اما چند خطی درباره «آی لاو راشا»:

فرض کنین تو ماشین نشستیم داریم می ریم خونه. یهو یک ماشین دیگه، یک حرکت اشتباهی انجام می‌ده. احتمالا پیش خودمون می‌گیم عجب آدم نفهمیه ها! کاری هم نداریم که شاید طرف گرسنه شه، شاید جیبش خالیه یا روز بدی داشته و فکرش خرابه.
اما اگر راننده اون ماشین شیشه رو بکشه پایین و ببینیم که طرف دوست یا فامیلمونه، احتمالا اون حرکت اشتباهش مایه شوخی و خنده مون هم بشه.

عین همین اتفاق بین کشورها هم پیش میاد. اگر همدیگر رو بشناسیم، اگر ترس‌ها و نقاط ضعف و مشکلات و شرایط زندگی و ذهنیت‌های همدیگر رو بدونیم، به راحتی همدیگر رو قضاوت نمی‌کنیم و نقاط ضعف همدیگر رو می‌پذیریم. اما اگر اونا رو نشناسیم، با کوچک ترین حرکتی، بهشون برچسب می‌زنیم و موضع منفی می‌گیریم.

از دور، ایران یه کشور افراطی به نظر میاد. اما وقتی توریست میاد از نزدیک با مردم حرف می‌زنه، کنار مردم تو تاکسی و اتوبوس می‌شینه، با مردم هم‌غذا و هم قدم می‌شه، اون سوء تفاهم‌ها تا حد زیادی از بین می‌ره.
تازه بعد از شکستن اون تصورات غلطه که خیلی فرصت‌ها برای دوستی و سفر و همکاری به وجود میاد که به نفع هر دو طرفه.

همین مشکل رو روسیه هم داره. به دلایل تاریخی و سیاسی، مردم دنیا تصور مخدوش و به دور از واقعیتی از روسیه دارن.
حداقل بین دور و بری های خودم می‌بینم که تصورشون از روسیه به دخترکان زیبا و ودکا و مافیا پول و قدرت محدوده. خیلی شنیدم که می‌گن روس‌ها خشک و تند و سرد و غیرقابل اعتمادن. قبول. چندتا خوبی این ملت رو می شناسم و می‌تونیم نام ببریم؟ چقدر راجع به فرهنگ و هنر و تاریخشون می‌دونیم؟ نمی‌شه با چند تا صفت که معلوم نیست چقدر واقعیت داره، کل یه ملت رو جمع بست و کل یک کشور رو به این چیزا خلاصه کرد.

تجربه من متفاوته. روس‌ها برای من، مثل مردم همه دنیا، دوست داشتنی هستن. شاید به خاطر این که اینجا زندگی می‌کنم و دلایل بعضی از رفتاراشون رو تا حدی می‌فهمم.
من شخصا دوستان روس خیلی خوبی دارم که بدون هیچ ادعایی، خیلی بهم کمک کردن. مردم روسیه مردمان سختی کشیده‌ای هستن و روسیه‌ای که من می‌شناسم، مردمان سخت کوش و صادقی داره.
این به این معنی نیست که روس‌ها هیچ عیب و ایرادی ندارن، منظورم اینه که باید مردمان دیگه رو شناخت و خوبی‌ها و بدی‌ها شون رو پذیرفت. همون طور که ما انتظار داریم دیگران چنین رفتاری با ما داشته باشن.

برای همین هم سایت و صفحه «آی لاو راشا» رو راه انداختم تا در حد خودم، شناختی بین مردم ایران و روسیه به وجود بیاد.
عین همین کار رو با پیگیری و حمایت کامل آقای محمود سجادی، سفیر سابق ایران در روسیه، به زبان روسی انجام دادیم و با کمک همسرم طی ۶ سال گذشته بیشتر از ۷۰۰ مقاله به زبان روسی درباره ایران منتشر کردیم.

اگر آهنگی روسی رو ترجمه می‌کنم، اگر از روسیه عکس می‌ذارم، برای اینه که در خاطرات و احساسات روس‌ها سهیم بشیم و درکشون کنیم. همون طور که با غذاها و آهنگ‌های فرانسوی و انگلیسی و… در خاطرات‌ شون شریک شدیم و تا حدی دنیاشون رو درک می‌کنیم و به همین دلیل بهشون انقدر برچسب های منفی نمی‌زنیم.

این همه فیلم و موسیقی ناب و دیدنی و شنیدنی داره روسیه. آیا اونایی که زبان روسی می‌دونن، حاضرن با هم یک گروهی تشکیل بدیم و داوطلبانه به فارسی ترجمه شون کنیم؟
اونایی که روسیه سفر کردن، عکس و مطلبی دارن که بذاریم روی سایت دیگران هم بخونن و ببینن؟
ایده و پیشنهادی دارین؟

اینم چند عکس خانوادگی از شوروی دهه ۷۰ و ۸۰ میلادی (دهه ۵۰ و ۶۰ خورشیدی).
هر ملتی یه گنجی داره که حیفه نادیده بمونه.

بهروز بهادری فر
نسخه فیس‌بوک: goo.gl/7BSB00

مطالب مرتبط:
آلبوم عکس: مردم روسیه – ۱۷

ادامه‌ی خواندن