در سال ۱۹۰۷ میلادی (۱۲۸۶ خورشیدی) Stephen Bonsal گزارشگر معروف روزنامه «نیویورک تایمز» به روسیه سفر کرد و با لئو تالستوی دیداری داشت.
پس از بازگشت به آمریکا، از طریق دوستی به توماس ادیسون، سفارش یک دستگاه ضبط صدای گرامافون (فونوگراف) داد تا برای تالستوی بفرستد.
ادیسون در ژانویه ۱۹۰۸ دستگاه را به تالستوی هدیه کرد و از او درخواست کرد صدای خود را به زبانهای مختلف روی استوانههای مومی ضبط کرده و برای او بفرستند.
تالستوی از ادیسون تشکر کرد و علاوه بر اجابت درخواست وی و ضبط صدای خود به زبانهای انگلیسی، آلمانی، فرانسه و روسی، که تعدای از آنها موجود است، گاهی اوقات به جای نامهنگاری با دوستان یا برای ثبت افکار و نظراتش، صدای خود را ضبط میکرد.
با وجودی که تعداد زیادی از این استوانههای مومی از بین رفتند، اما تعداد کمی باقی ماندهاند و بدین طریق، صدای تالستوی در ۳ سال پایانی زندگی پرثمرش، ماندگار شد.
در یکی از این پیغامهای صوتی، تالستوی داستانی پندآمیز تعریف میکند:
یکی بود پولدار بود، ولی بعد فقیر شد.
انواع و اقسام بدبیاری ریخت سرش. اول خونهاش آتیش گرفت. بعد دامهاش از بین رفتن.
رفت تو خونه مردم کار کنه، گیر یه صاحبکار بدجنس افتاد.
کار کرد، کار کرد، اما وقتی که موعد تسویه حساب رسید، معلوم شد طرف پولی نداره که بده.
بیپول از اونجا رفت و هرچی تنش داشت فروخت تا گرسنه نمونه. کار به جایی رسید که پول نداشت کفش بخره و پابرهنه میرفت خونه.
سر راه نشست رو زمین و شروع کرد از خدا شکایت کردن. گفت خدایا، آخه چرا من انقدر بدبختم؟ از من بدبختتر کسی تو این دنیا نیست.
یه دفعه چشمش به یکی افتاد که پا نداشت و رو زانو راه میرفت.
بعد پیش خودش گفت، درسته لباس و کفش ندارم بپوشم، ولی به جاش پا دارم. این بنده خدا پا هم نداره. اون از من هم بدبختتره.
«لئو تالستوی» (Lev Tolstoy) نویسنده شهیر روس، در یک خانواده اشرافی و با اصل و نسب به دنیا آمد. او در سالهای پایانی عمرش از فقر و تبعیض در جامعه به ستوده آمده و به حمایت از فقرا، زندانیان سیاسی، سربازان فراری و… پرداخت.
به دلیل همین افکار خاص او بود که چند سال مانده به فوتش، کلیسای ارتودوکس روسیه او را مرتد اعلام کرد.
«تالستوی» در ۸۲ سال عمر پرثمرش، اتفاقات تاریخی مهمی را به چشم خود دید. تولد او تنها چند سال بعد از حمله و شکست ناپلئون بناپارت به روسیه اتفاق افتاد. سی و اندی سال داشت که رعیتداری در روسیه ملغی و سیاست اصلاحات اراضی به اجرا گذاشته شد. سیاستی که به نارضایتیها دامن زد و شورشهای گاه و بیگاه مردمی را به همراه آورد.
طی ۴۰ سال پایانی عمر او، سطح سواد در جامعه از یک درصد، به ۲۰ درصد رسید و ساختار اجتماعی جامعه به سرعت در حال تغییر بود و به همین دلیل دغدغه آگاهیرسانی و آموزش، «تالستوی» را به یک فعال اجتماعی بدل کرد.
«تالستوی» انقلاب مشروطه ۱۹۰۵ روسیه تزاری که منجر به تاسیس مجلس «دوما» شد را هم در چند سال پایانی عمرش به چشم دید. انقلابی که چند سال بعد از مرگ تالستوی، روسیه تزاری را از عرش به فرش کشاند و کمونیستها را به قدرت رساند.
نمیشود از «تالستوی» گفت، ولی از «سوفیا» همسرش نامی نبرد. همسری وفادار که از ۱۸ سالگی تا پایان عمر، در تمام مشکلات و تغییرات و طوفانهای فکری، و حتی دوران عیاشی و خوشگذارانیهای «لئو»، همراه و مراقب او بود.
منزل و محل دفن «لئو تالستوی» در منطقه «یاسنایا پالیانا» (Yasnaya Polyana) به معنای «بیشه آفتابی» است. در همین «بیشه آفتابی» بود که او «جنگ و صلح» و «آنا کارنینا» را نوشت.
«یاسنایا پالیانا» چند کیلومتر بیشتر با شهر «تولا» (Tula) فاصله ندارد. شهری در ۲۰۰ کیلومتری جنوب مسکو که مرکز سماور سازی روسیه است.
امروزه، ملک و منزل «تالستوی» به یک موزه فضای باز تبدیل شده و بازدید از آن برای عموم آزاد است.
بهروز بهادری فر