بایگانی دسته: ایران

گوپنیک – «جوات» های روسیه

gopnik, گوپنیک، گپنیک

در کشورهای مختلف، بعضی از جوان ها، در پوشش و رفتار، به تیپ های اجتماعی خاصی تمایل پیدا می کنند. به واسطه فیلم های سینمایی، با بعضی از تیپ های اروپایی و آمریکایی آشنا هستیم، اما شاید کمتر تیپ های روسی را دیده باشیم.
یکی از این تیپ ها در روسیه «گوپنیک» (Gopnik) است که از نظر پوشش تا حدودی به تیپ «جوات» ایرانی شباهت دارد. البته باعث تاسف است که اسم جواد به این شکل استفاده می شود، اما در هر صورت اصطلاح جوات رایج است. ضمنا اصطلاح «گوپنیک» هم مانند جوات، توهین آمیز است.

«گوپنیک» ها از طبقه فقیر جامعه هستند و معمولا کمتر از ۳۰ سال سن دارند. رفتار آن ها تقلید و کاریکاتوری است از فرهنگ خلافکاران و زندانی های روسیه، اما بیشتر اهل دعوا هستند تا خلاف سنگین.
اگر هم خلافی کنند، مانند زورگیری و کیف قاپی، بیشتر از این که به دنبال پول باشند، به قصد تحقیر افراد است.

gopnik, گوپنیک، گپنیک

نوع پوشش «گوپنیک» ها
معمولا سرشان را کامل می تراشند، بعضی شان هم چتر کوچکی از مو جلو و پشت سر باقی می گذارند.
زمستان ها کاپشن چرم یا گرمکن می پوشند و علاقه خاصی به برند آدیداس با دو نوار سفید دارند. زیر کاپشن، ژاکت رنگ و وارنگ می پوشند و به جایی که روی شلوار بیاندازند، داخل شلوار می کنند.
تابستان ها عرق گیر تن می کنند یا اصلا برای بالاتنه چیزی نمی پوشند.
شلوار هم معمولا شلوار ورزشی آدیداس با همان دو نوار سفید رنگ.
کفش چرم نوک تیز یا دمپایی و یا کتانی.
تسبیح دست می گیرند و زنجیر (معمولا با صلیب) به گردن دارند.
انگشتر به دست دارند که معمولا مثل مهر عمل می کند. یعنی داخل استامپ که بزنی، طرح می اندازد.
ساعتشان دسته فلزی است و معمولا بند ساعت را نمی بندند.
بعضی هاشان کیفی به اسم «بارسِتکا» (Barsetka) دست می گیرند که در اصل در دهه نود میلادی خیلی مد بوده و هنوز هم خیلی از مردهای جاافتاده روس «بارسِتکا» دست می گیرند.
خالکوبی های غیر حرفیه ای و کج و کوله دارند.
«گوپنیک» های دختر، دوست دختر «گوپنیک» ها هستند و تابستان و زمستان دامن خیلی کوتاه می پوشند، خالکوبی دارند و تابستان ها لباس خیلی باز می پوشند.

رفتار «گوپنیک» ها
پشت سر هم الکل و به خصوص آبجو می خورند و بیشتر وقت ها مست هستند.
عرق سگی («ساماگون») درست می کنند و می خورند.
علاقه خاصی به تخمه شکستن دارند.
ترک تحصیل کرده اند.
خیلی وقت ها حتی اگر صندلی هم باشد، روی پا می نشینند (مثل روی دستشویی نشستن).
بعضی ها شان که خیلی اهل کتک کاری و دعوا هستند، سر و صورت زخمی و کبود و و دندان های شکسته دارند.
مرتب سیگار می کشند و تف می کنند.
بد دهان هستند و بیشتر صحبتشان راجع به دعوا و دختر و مسائل سطحی است.
دنبال شر هستند؛ تنه می زنند، متلک می گویند، درخواست پول می کنند تا طرف بگوید نه و به این بهانه بروند سراغش.
وطن پرست دو آتشه هستند.
از خارجی ها و ملیت های مهاجر بدشان می آید.
از آمریکا و هر چیزی که آمریکایی باشد متنفرند، حتی رقص بریک و هیپ هاپ آمریکایی.
از همجنسگرا ها متنفرند و آن ها را آزار می دهند. (به طور کلی روس ها به شدت همجسنگرا هراس هستند.)
معمولا کنار خیابان، کنار دکه ها و نزدیک ورودی ساختمان ها جمع می شوند.
تابستان ها تا آخر شب می خورند و مست می کنند و دعوا و داد و بیداد می کنند.

gopnik, گوپنیک، گپنیک

gopnik, گوپنیک، گپنیک

موسیقی مورد علاقه «گوپنیک» ها
رقص و موسیقی مخصوص به خود ندارند، اما Mnogotochie و Kasta و AK47 از گروه های موسیقی مورد علاقه آن هاست.


هشدار: در این موسیقی از کلمات بسیار تند و زننده استفاده شده.


بر خلاف شهرهای کوچک که دچار فقط اقتصادی و فرهنگی هستند، در شهرهای بزرگ، کمتر «گوپنیک» می بینید، مگر در مناطق جرم خیز، مثلا شرق و جنوب شرق مسکو.
ضمنا «گوپنیک» ها واقعا خطرناک نیستند و رفتارشان بیشتر بچه گانه است. اما عقل حکم می کند که تا حد ممکن از آن ها دوری کرد.

توضیح این که «گوپنیک» ها را نباید با «بومژ» (Bomzh) ها اشتباه گرفت. «گوپنیک» ها یک تیپ اجتماعی هستند که مرام و مسلک خود را دارند و بعضی از نوجوان ها و جوان ها دنبال تقلید از آن ها هستند. در حالی که «بومژ» ها افراد الکلی و بی خانمان و از خانه رانده شده ای هستند که در همه جا، چه شهرهای بزرگ و چه کوچک، دیده می شوند. ضمن این که «گوپنیک» ها جوانند، ولی «بومژ» ها معمولا این دوران را طی کرده و سن بالا هستند.

بهروز بهادری فر

نسخه فیس‌بوک: goo.gl/dobIf7

مطالب مرتبط:
خالکوبی تبهکاران روسیه
ودکا و ساماگون
جرم و جنایت در روسیه

کارناوال نوروز ۹۴ در مسکو


شنبه، یکم فروردین ۱۳۹۴ تعدادی از ایرانیان مقیم مسکو و دانشجویان روسی زبان فارسی، در یکی از خیابان های معروف و توریستی مسکو جمع شدیم و پلاکارد هفت سین به دست و با موسیقی و رقص و آواز و پخش تراکت هایی رنگی که نوروز و تقویم ایرانی را به زبان ساده توضیح می داد، نوروز را جشن گرفتیم.
همین طور به مردم پیشنهاد کردیم که آرزویی کرده و سبزه گره بزنند که با استقبال دختر خانم ها مواجه شد. 🙂
حاجی فیروز ما و تنها حاجی فیروز مسکو، دانیلا، دانشجوی زبان فارسی است که در ویدئوی قبلی با عنوان «من فارسی بلدم» هم حضور داشت.
این که مجموعه های دولتی در روسیه تمایلی به مثلا برگزاری آتش بازی و اجراهای خیابانی رقص و آواز (حتی مجاز!) و حاجی فیروز گردانی نداشته باشند، قابل فهم است، اما این که بازرگانان و افراد مقیم روسیه کمتر به معرفی ایران در روسیه علاقه نشان می دهند جای تاسف دارد.
امیدوارم این حرکت بسیار کوچک ما به یک رویه تبدیل شود و مراسم نوروز هر سال به صورت باشکوه در روسیه برگزار شود.
کاری از: بهروز بهادری فر

کافه «ویشتای روسی» در تهران

کافه ویشتای روسی تهران

به تازگی یک کافه روسی با مدیریت خانم «مارینا میخایوا» در تهران راه اندازی شده که می تونه پاتوق خوبی برای دوست داران فرهنگ و زبان روسی باشه.
در این کافه میان وعده هایی مثل «بلینی» «پلمنی» و انواع سالادهای روسی سرو می شه که در کنار موسیقی فولکلور و پاپ روسی، فضای یک روسیه کوچک در تهران رو تداعی می کنه.
اگر هم دوست داشتین می تونین روسی مکالمه کنین که دیگه همه چی روسی روسی باشه. 🙂

نشانی: خیابان ستارخان، خیابان شهید صحرایی، بازارچه سنتی ستارخان، فاز پنجم (مرکز خرید آپادانا)، طبقه اول، پلاک ۱۲۵
ساعت مراجعه: همه روزه شنبه تا پنج شنبه، ۱۶ تا ۲۱ شب
فیس بوک: www.facebook.com/vishtai.roosi

اینم ۵ تا کلمه روسی که کم نیارین. 🙂
پْری‌وی‌یِت – سلام
پاژالْستا – لطفا
پریاتناوا آپِتیتا – نوش جان
فْکوسنا – خوشمزه
پاکا – خداحافظ

آنتون چخوف ۱۵۵ ساله شد

آنتون چخوف

امروز ۱۵۵ مین سالروز تولد «آنتون چخوف»، داستان نویس معروف روس است.
حرفه اصلی اش پزشکی بود و همان طور که خود می گفت: «طبابت، همسرم است و نویسندگی، معشوقه ام.». معشوقه ای که او را شهره خاص و عام کرد.
در عمر کوتاه ۴۴ ساله خود، بیش از ۷۰۰ داستان نوشت که تعداد زیادی از آن ها به فارسی ترجمه شده و تعدادی از نمایشنامه های او در ایران روی صحنه رفته.

یکی از شخصیت های داستان کوتاه «نشان شیر و خورشید» چخوف، ایرانی است. شما را به خواندن این داستان کوتاه با ترجمه «کریم کشاورز» دعوت می کنم.

اگر هم حوصله خواندن ندارید، تله تئاتر «هیولا» به نویسندگی و کارگردانی صدرالدین شجره، بر اساس داستانی از چخوف را پیشنهاد می کنم.

نشان شیر و خورشید

در یکی از شهرهای آن سوی کوهساران اورال، شایع شد که مردی از متشخصان ایران به‌ نام «راحت قلم» چند روز پیش وارد آن شهر شده و در مهمان‌سرای «ژاپون» اقامت گزیده است.
این شایعه در مردم عادی و عامی هیچ اثری نکرد: خوب، ایرانی ای آمده، آمده باشد! فقط «استپان ایوانویچ کوتسین» رییس بلدیه که از ورود آن مرد مشرقی به‌ وسیله منشی اداره اطلاع یافت در اندیشه فرو رفت و پرسید:
– به‌ کجا می‌رود؟
– گویا به‌ پاریس یا لندن.
– عجب! … پس معلوم است آدم کله‌ گنده‌ ایست.
– خدا می‌داند.

رییس بلدیه چون از اداره به‌ خانه خود آمد و ناهار خورد، باری دیگر در اندیشه فرو رفت و این دفعه تا غروب توی فکر بود. ورود آن مرد متشخص ایرانی او را سخت مشغول داشته و علاقمند کرده بود. به‌ نظرش آمد که دست تقدیر، گریبان این راحت‌ قلم را گرفته، به‌ نزد او آورده است و سرانجام، آن روز خوشی، که او آرزوی دیرین و شورانگیز خویش را عملی کند، فرا رسیده.
کوتسین دو مدال «استانیسلاو» درجه سوم و یک مدال صلیب سرخ و یک مدال «انجمن نجات غریق» را دارا بود. گذشته از این‌ها آویزه گونه‌یی (تفنگ زرین و گیتاری به‌ شکل متقاطع) داده بود برایش درست کرده بودند و چون این آویزه را به‌ سینه لباس رسمیش نصب می‌کرد از دور مثل چیزی ویژه و زیبا و عجیب می‌مانست و به‌ جای نشانِ امتیاز می‌گرفتندش. همه می‌دانند که آدم هر قدر بیشتر نشان و مدال داشته باشد بیشتر حریص می‌شود، و رییس بلدیه هم مدت‌ها بود میل داشت نشان «شیرو‌خورشید» ایران را داشته باشد، با شور و عشق میل داشت، دیوانه‌ وار میل داشت.
نیک می‌دانست که برای دریافت این نشان نه لازم است جنگ کنید و نه برای آسایشگاه سالخوردگان اعانه بدهید و نه در انتخابات فعالیت ابراز نمایید، بلکه فقط باید در کمین فرصت باشید. و به نظرش چنین آمد که اکنون آن فرصت به‌ دست آمده.

روز بعد، به‌ هنگام نیمروز، همه نشان‌های امتیاز خود را به‌ سینه زد و سوار شد و به‌ مهمان‌سرای «ژاپون» رفت. بخت یاریش کرد. و چون وارد اتاق آن ایرانی نامدار شد دید او تنهاست و بیکار نشسته. راحت‌ قلم مردی بود عظیم‌الجثه، بینی‌یی داشت چون اَبیا و چشمان ورقلمبیده و فینه بر سر. روی زمین نشسته بود و در جامه‌دان خود کاوش می‌کرد.

کوتسین تبسم‌کنان چنین گفت:
– خواهشمندم از این که مزاحمتان شده‌ام عفوم فرمایید. افتخار دارم خود را معرفی کنم: اصیل زاده و شوالیه، استپان ایوانویچ کوتسین، رییس بلدیه این محل. وظیفه خود می‌دانم به‌ شخص آن جناب که نماینده کشور معظم دوست و همسایه ما هستید مراتب احترام را تقدیم دارم.

مرد ایرانی برگشت و زیر لب چیزی به‌ زبان فرانسوی خیلی بد تته‌پته کرد. کوتسین سخنان تبریکیه‌ یی را که قبلا از بر کرده بود دنبال کرده چنین گفت:
– مرزهای ایران با حدود میهن پهناور ما مماس می‌باشند و بدین سبب، به‌ اصطلاح، حسن توجه متقابل این جانب را برمی‌انگیزد که مراتب توافق و هم‌بستگی خود را به‌ آن جناب تقدیم دارم.

ادامه‌ی خواندن

«حمید‌رضا آتش‌برآب» مترجم پرکار ادبیات روسی

«حمید‌رضا آتش‌برآب» را اولین بار چند سال پیش در نشستی با موضوع خیام در مسکو دیدم. در کنار چند ایران شناس روس درباره دلایل جهانی شدن اشعار خیام سخنرانی می کرد. دو چیز از آن جلسه به یادم ماند؛ یکی تواضع و فروتنی و دیگری نام خانوادگی جالبش.
بعدها اسمش را این ور و آن ور زیاد شنیدم و برایم جالب بود که جوانی تقریبا هم سن و سال خودم این قدر به ادبیات روسیه تسلط دارد و با جسارت و جدیت به ترجمه آثار ادبی روسیه مشغول است.
پیگیر کارهایش بودم تا این که یک ماه پیش از او خواهش کردم برای سایت «آی لاو راشا» شرح حالی از خود و فعالیت هایش بنویسد. بالاخره با اصرار من، دیروز متن زیر را در اختیارم گذاشت.
علاقمندان به ادبیات روسیه می توانند علاوه بر مطالعه ترجمه های منتشر شده او، در کلاس ها و سخنرانی های وی که در موسسات مختلف برگزار می شود، شرکت کنند.
بهروز بهادری فر

حمید‌رضا آتش‌برآب

حمید‌رضا آتش‌برآبمیانه‌ی اَمردادِ ۱۳۵۶ در خوزستان و اهواز ِ زیبا زاده شدم که چندی بعد در جنگ به ویرانه‌‌ای بدل شد. نام ِ خانوادگیِ من برخلاف تصور بسیاری نام حقیقی من است و به‌هیچ‌عنوان مستعار نیست.
چندی بعد ضربات وحشیانه‌ی زندگی آغاز شد و مثل بسیاری جنگزده شدیم و پدرم را هم از دست دادم که در این‌بین خواهرم شش‌ماهه بود. مادر در شرایطی بسیاردشوار ما را بزرگ کرد و سهم بسیاری در هر‌آن‌چه به آن رسیده‌ام و خواهم‌رسید، داشته و دارد.

از پنج‌سالگی در کرج و تهران رشد کردم و از همان اوایل به ادبیات و به‌ویژه شعر علاقه‌ی بسیاری داشتم. تا پایان دبیرستان تقریباً هرآن‌چه از آثار مهم ادبیات فرانسه، بریتانیا و به‌خصوص روسی ترجمه شده‌بود، خوانده‌بودم. پس از دبیرستان به‌خاطر علاقه‌ی عمیقم به فرهنگ و ادب روسی، به اوکرائین رفتم و تا مقطع فوق‌لیسانس، ادبیاتِ روسی-انگلیسی خواندم.
در همان‌ اوایل مهمترین آشناییِ زندگیِ من (که تأثیرگذارترین رابطه‌ی دوستانه‌ام بوده‌است) در کی‌یــِف با دمیتری کاراتی‌یــِف ـــ شاعر و نویسنده‌ی بزرگ اوکرائین ـــ رخ داد. هر دیدار و گفت‌وگومان عشق به شعر روس را در من صدچندان کرد.

در ماههای نخستِ ۱۹۹۸ با کارهایی پراکنده از شعر معاصر روسی ذوق آزمودم، اما به‌زودی همه‌ی آنها را کنار گذاشتم و به توصیه‌های پیگیرانه و دوره‌ی فشرده‌ی پیشنهادیِ استاد کاراتی‌یــِف، به‌موازات تحصیل، ادبیات کلاسیک روس و به‌ویژه شعر روسی را جدی‌تر از پیش بازخوانی کردم.
درک ناب و متقابلی بود در مناسباتِ خاطره‌انگیزِ ادبی‌مان که مدام هم پررنگ‌تر می‌شد. گفت‌وگوها و شعرخوانیهامان در محافل مختلف به روسی و فارسی تجربه‌ی عمیقی برای من بود. با وجود وضع بسیار پریشان مالی هردوی ما در آن سالهای وصف‌ناپذیر ِ پس از فروپاشیِ شوروی و بیماری سختِ استاد، که به‌تازگی از آن جان به در برده‌بود، ایشان با اشتیاق بسیار به آموختن فارسی همت گماردند و این افتخار هم نصیب من شد تا به‌واسطه‌ی آموزش فارسی، بیشتر در خدمتشان باشم.
ترجمه‌های مشترکی را با ایشان از شعر معاصر و کلاسیک فارسی به زبان روسی انجام دادیم که سوای شیرینی و جذابیت کار، در شناخت بیشتر من از ظرافت شعر هردوزبان و پیچیدگیِ هنر ترجمه نیز موثر افتاد.

به‌تدریج ترجمه‌های مستقل خودم را از ادبیات روسی آغاز کردم که بیشتر در حوزه‌ی شعر بود.
نخستین کتابم که بسیار هم برخلاف انتظار معروف شد «به‌سلامتی خانمها» نام داشت؛ مجموعه‌ی صد داستان کوتاه و طنز ترجمه‌نشده‌ی چخوف.
سپس ترجمه‌ی «آقایی از سانفرانسیسکو» که مجموعه‌ی چهل‌وپنج داستان ایوان بونین بود را در نشر نی منتشر کردم که کاندید نهاییِ ترجمه‌ی سال شد. این کار به تشویق و پیگیری خشایار دیهیمی منتشر شد که محبتهایش سهم بسیاری در ادامه‌ی کار من داشت.

مهمترین چالش من در آن سالها ترجمه‌ی نیکالای لِسکوف بود، که به‌نظر بسیاری خیلی خوب از آب درآمد: رمانِ مشهور ِ نیکالای لِسکوف ـــ «زائر افسون‌شده» ـــ با تمام دشواریهای زبانی این نویسنده‌ در نشر ماهی منتشر کردم.
«سوارکار مفرغی» ــ مهمترین منظومه‌ی پوشکین را به شکل دوزبانه در نشر هرمس منتشر کردم که این آغاز فعالیت من با نشر معظم هرمس بوده‌است.

به روسیه رفتم و در دانشگاه مرکزی مسکو فوق‌لیسانس ادبیات روسی را در دانشکده‌ی ادبیات قرن نوزدهم و دکترای ادبیات روسی را در دانشکده‌ی ادبیات قرن بیستم به پایان رساندم و در تمام ِ این مدت بازهم ترجمه را کنار نگذاشتم.
دراین‌بین، مجموعه‌ی «عصر طلایی و عصر نقره‌ای شعر روس» را در نشر نی منتشر کردم که گزیده‌ای بود از ترجمه‌های شعرم در سالهای گذشته از دوقرن شعر روسیه.

از آن پس بیشتر آثارم را به نشر هرمس داده‌ام:
«در مایه‌های ایرانی» (دوزبانه) که مهمترین اثر ِ شاعر ملیِ روسیه سِرگِی یــِسِنین است؛
«هنرمند چهره‌پرداز» که رمانکی دیگر از نیکالای لِسکوف است؛
رمانِ «مرگِ ایوان ایلیچ» اثر لِف تالستوی (که بهترین ترجمه‌ی سال شناخته شد)؛
رمانِ «النگوی یاقوت» اثر ِ آلکساندر کوپرین؛
رمانِ «دختر سروان» اثر پوشکین که علاوه بر رمان، شناختنامه‌ی کاملی است درباره‌ی پوشکین و نقد و خاطرات و تفسیرهای خودِ رمان.

کتابهایی که زیر چاپ دارم اینهاست:
رمانِ «ناشناس» اثر داستایــِفسکی و «گل قرمز» اثر گارشین.

کتابهایی هم در مرحله‌ی انجام هستند:
رمانِ «دکتر ژیواگو» باریس پاسترناک؛
«همسر» آنتون چخوف (مجموعه‌ی ده داستان عاشقانه)؛
رمانِ «چه باید کرد؟» اثر نیکالای چیرنی‌شِفسکی؛
و چند مجموعه‌ی در دست پایان نیز دارم از آنّا آخماتاوا، ولادیمیر مایاکوفسکی و مارینا تسوتایوا به شکل دوزبانه.

به دلایلی که هرگز بر من معلوم نشد و نیست، پنجسال است که پس از دکتری، هرگز به‌عنوان استاد زبان و ادبیات روسی در دانشگاههای ایران هیأت علمی نشدم. اما در تمامیِ این سالها و در موسسات و کلاسهای مختلف نظیر «شهر کتاب»، «موسسه مطالعاتی ایراس»، «موسسه مطالعاتی پرسش» دوره‌هایی تخصصی را درباره‌ی ادبیات روسی برگزار می‌کنم و با نهایت افتخار در خدمت علاقه‌مندان این ادبیات هستم.

حمیدرضا آتش‌برآب
اوایل بهمن ۱۳۹۳ شمسی

رقص دختر روس با ۶ آهنگ ایرانی


آناستاسیا، دختر روس، بدون هیچ تمرین قبلی، با ۶ آهنگ ایرانی می رقصد.
جاهلی، دختر ایرونی، مشتی ماشالا، شب بود بیابان بود، کردی، بندری

تهیه کننده: بهروز بهادری فر

لینک دانلود:
goo.gl/39avIr
۹۶ مگابایت (کیفیت ۱۰۸۰p)

goo.gl/ca9HZh
۶۱ مگابایت (کیفیت ۷۲۰p)

goo.gl/1MCnvc
۲۹ مگابایت (کیفیت ۴۸۰p)

لطفا ما را دنبال و به دوستان خود معرفی کنید!
تلگرام: telegram.me/iloverus
یوتیوب: goo.gl/vQKFiv
ساندکلاود: goo.gl/t9w4P9
فیس بوک: goo.gl/XWfPVU
اینستاگرام: goo.gl/bhGT4m

نوستالژی روسی!

خیلی از دهه شصتی هایی مثل من، خاطرات شیرینی از کارتون ها و امکانات تفریحی کم اون زمان ایران دارن که امروز خیلی نوستالژیک هستن.
این پنج «خاطره کودکی» من، به روسیه یا در اصل شوروی مربوطن. برای شما چطور؟ با هیچ کدوم از اینا خاطره دارین؟


۱) کارتون «گرگ و خرگوش» محصول سال ۱۳۴۸ خوشیدی در شوروی با نام روسی «!Nu, pogodi» که می شه اونو «خب وایسا دیگه!» ترجمه کرد.


۲) ماشین «لادا» محصول شرکت AvtoVAZ که در روسیه به نام «ژیگولی» هم شناخته می شه. ما خودمون این ماشین رو نداشتیم اما حس نوستالژیکی داره.


۳) دوربین عکاسی «Lubitel 2» محصول شرکت روسی LOMO. کلمه «لوبیتل» در روسی به معنای «آماتور» است. اکثر عکس های بچگی و خانوادگی ما رو پدرم با همین دوربین گرفته و واقعا که کیفیت داره.


۴) دوربین عکاسی «Zenit» محصول شرکت روسی KMZ. بعد از اون که دوربین «لوبیتل ۲» پدرم رو خراب کردم، مدتی این دوربینو داشتیم. اون دگمه ای که فیلم عوض می کرد برای من آخر تکنولوژی بود. 🙂


۵) سماور که نماد روسیه است و به روسی یعنی «خودجوش»، زمان امیرکبیر وارد ایران شد. زمان جنگ ایران و عراق، مدتی رو شمال زندگی کردیم و سماور هم خب اونجا خیلی استفاده می شه.

بهروز بهادری فر

ویدئو: رقص روس ها با آهنگ کج کلاه خان گوگوش در میدان سرخ


این کلیپ در اولین ساعات روز اول سال نو میلادی ۲۰۱۵ در میدان سرخ مسکو تهیه شده.
متاسفانه کیفیت فیلم پایینه. با یک دست نشون می دادم که چطور برقصن و برای همین دوربین خیلی می لرزه.
بهروز بهادری فر

عکس شرکت کنندگان در رقص: آلبوم عکس: مردم روسیه – ۳

باریس ویناگرادوف، نگارگر روس

باریس ویناگرادوف (Boris Vinogradov) هنرمند روس، متولد تاشکند است؛ پایتخت ازبکستان امروزی و بخشی از اتحاد جماهیر شوروی آن زمان.
بعد از تحصیل در رشته هنر در تاشکند، با مکاتب هرات و تبریز و بخارا آشنا شده و به نگارگری روی می آورد.
حدود ده سال پیش، بعد از سال ها تولید و فروش آثار نگارگری در تاشکند، به مسکو آمد و شرکت طراحی گرافیک کوچکی راه اندازی کرد.
امروز که ۴۷ سال دارد، از این که به دلیل عدم امکان نمایش و فروش آثارش، بیشتر وقتش صرف تولید کارهای گرافیکی بازارپسند می شود، ابراز نارضایتی می کند.
توضیح این که مینیاتورهای روسی «پالخ» (Palekh) شباهت زیادی به بعضی از مکاتب نگارگری ایرانی دارد.
به زودی مطلبی جداگانه درباره مینیاتور روسی خواهیم داشت.

ادامه‌ی خواندن